روزمرگی ها
هوالمحبوب
امروز روز خوبی بود؛ بعد مدتها با الی دیداری تازه کردیم و تمام بعد از ظهر را ور دل هم بودیم. زندگی دچار روزمرگی شده است و رفاقت ها لا به لای این بدو بدو ها گم می شود. دوستی هایی را به میل و اراده ی خودمان تمام میکنیم و دوستی های جدیدی شروع میشود. آدم های جدید می آیند و آدم های خسته ی نالان تعویض می شوند. نبض زندگی در رگ های ما می زد و ما زنده ایم به خواستن و تلاش برای رسیدن.
ساعت چهار عصر در کتابفروشی دهخدا جشن امضای کتاب های خانم فریبا وفی بود، جالب است که نمیدانستم که ایشان همشهری من هستند و کاملا مسلط به زبان ترکی!
دیدار با یک نویسنده حس عجیب غریب یاست ایشان با رویی گشاده عکس می گرفتند لبخند میزند و کتابهایشان را امضا میکردند.
دو کتاب از کتابهای ایشان را با امضای خودشان خریدم و قرار است به مرور در وبلاگم معرفی کنم.
آمدن محرم را به چند دلیل دوست دارم، یکی به دلیل معنویت خاصی که بر فضای زندگی مان حاکم می شود، دوم به دلیل مراسم هایی که تشکیل می شود و خاص این دو ماه محرم و صفر است و سوم به دلیل بریده شدن پای هر نوع خواستگار از خانه :) خدا را شکر میکنم که در طی دو ماه آینده از شر این دسته از نسوان در امان هستیم و زندگی میکنیم.
محرم خیلی ماهِ قشنگیه . بعد از رمضان عاشق محرمم و بعدش عیدْ / خدایا بابت حس و حال های قشنگی که بهمون با اومدن هر مناسبت می دی شُکرْْْْْْ.
میشه بیای بغلم / شکلکِ دلتنگیِبیش از حد
وَ اما پُست : چه روز مرگی محشری / اِلی/وفی /
همیشه به خوشی بگذره این روز مره گی هات نسرین جانم