ای جانِ جانِ جان
هوالمحبوب
شنبه روزی بود در سی ام آبان ماه سال 94 که چشم به راه آمدنت بودیم و تو درست به موقع از راه رسیدی، سحر خیز بودی و آمدنت خواب از چشم هایمان پراند، صبح یکی از بهترین روزهای زندگی مان بود که حضورت معجزه ی زندگی مان شد.
معجزه چیزی بالاتر از حال خوبی است که نصیب مان کردی؟ معجزه چیزی فراتر از خنده های از ته دلی است که سالها در سینه حبسش کرده بودیم؟
معجزه قد کشیدن تو بود در آغوش مان، معجزه اولین آوایی بود که از گلوی تو برخاست، اولین خنده هایت با صدای بلند که ما را تا عرش الهی برد، معجزه نشستن و برخاستن ات بود، راه افتادن و ایستادنت بود و حالا شکر گزاریم برای بودنت و برای رنگی که پاشیده ای به زندگی خاک گرفته مان.بی شک معجزه های بزرگ تری در راه است.
اولین تولد زندگی ات مبارک جان دلم، برایت دنیا دنیا شادی آرزو میکنم و تنت را روحت را و خنده هایت را به خدا می سپارم. مواظب نبض زندگی مان باش که در دست های توست.
+ ایلیای نازم امروز یک ساله شد.
+ به مناسبت ایام عزاداری فعلا تولد نگرفتیم.
+ دلم میخواست عکسش رو به اشتراک بذارم ولی متاسفانه سیستمم کلا مشکل داره!