گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

چهارشنبه ها دیگر عزیز نیستند!

چهارشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۵، ۰۹:۰۲ ب.ظ

هوالمحبوب


امروز از آن روزهای اعصاب خرد کنی بود که در تاریخ ثبت خواهد شد. همین جور که بین کلاس های مختلف وول میخوردم و کارم را انجام میدادم؛ خسته تر و خسته تر میشدم؛ سرم در حد انفجار بود چشم هایم دو دو میزد و صدایم ناخودآگاه بالا و بالاتر می رفت. باطری انرژی ام مدام داشت پیام میداد که نیاز به شارژ دارد اما هیچ چیز سر جایش نبود. بچه های کلاس ششم یک شیشه ی بزرگ وسط سالن را پایین آورده بودند، دفتر یادداشت ها را گم کرده بودم، دو سری ورقه توی دستم باد کرده بود، سِویل پرتقالش را کوبیده بود توی دماغ فرزانه و صدای گریه اش گوش فلک را کر کرده بود. زهرا و شقایق گریه کنان دنبالم افتاده بودند که اجازه بدهم برگه هایشان را کامل کنند. دنبال لب تاب بودم برای نمایش پاورپوینت درس جدید و وسط همه ی این درگیری ها، خبر رسید که سوالات پیک آدینه آماده نیست، فقط توانستم باطری را تا ساعت دو نگه دارم، دو که شد بچه ها رفتند و من سرم را گذاشتن روی میز و زدم زیر گریه، در حین گریه کردن میدیدم که اسراء و سحر دزدکی در را باز میکنند و نگاهم میکنند اما عین خیالم نبود، باید گریه می کردم. باید تمام خریتم را گریه می کردم، باید جای تمام غصه های عالم اشک میریختم تا آرام شوم. چند دقیقه که گذشت، یکهو به خودم نهیب زدم که اگر کسی تو را در این حال ببیند باید چه دلیلی برایش بیاوری؟!مگر میتوان همه چیز را به همه توضیح داد؟! مگر میتوان برای گریه ی ساعت دو عصر آن هم وسط کلاس درس دلیل موجهی آورد؟

وقتی خودت هم نمیدانی برای کدام درد بی درمانت گریه میکنی بقیه را چطور میتوانی قانع کنی؟ رفتم توی آشپزخانه تا آبی به سر و صورتم بزنم،آنجا همکارانم حال بدم را فهمیدند، مرض دیگری که دارم این است که وقتی کسی دلیل گریه ام را می پرسد بیشتر میزنم زیر گریه و با شدت بیشتر میگریم.

کاش خدا میدید که بعضی از آدم ها چه با زندگی ات می کنند، کاش خدا دل بعضی ها را به رحم می آورد، کاش خدا کاری می کرد تا این کابوس تمام شود....


  • ۹۵/۰۹/۲۴
  • نسرین

من و دانش اموزانم

نظرات  (۴)

  • میثم علی زلفی
  • در این همه هول و ولای متن که نوشتید داشتم همدردی می کردم یکهو رسیدم به یک کلمه، یکهو دیدم از هیجان مطلب پرت شدم در فهم مطلب،
    چقدر تلاش کردم این کلمه را بخوانم (سویل) خدا می داند. آخر، دست به دامان علامه گوگل شدم. نوشت:
    اسمی ترکی به معنی دوست داشته شده

    ولی دردی از من دوا نکرد چون آخر نشد بخوانمش.
    اگر امکان دارد اعراب گذاری بفرمائید.
    تشکر
    خدا هم و غم شما را برطرف کند ان شاء الله (آمین)
    پاسخ:
    ممنون که اینهمه دقت میکنید:)
    «سِویل» با کسر سین خونده میبشه بقیه حروف ساکن هستند. معنی اش رو هم که جناب دهخدا زحمتش رو کشیدن:)
  • کمی خلوت گزیده!
  • خدا که می بینه....
    ما ها نمی بینیم دیدنش رو...

    می فهمم حالتو... خیلی خووووب...
    پاسخ:
    ولی من به دیدنش محتاجم به دیده شدن توسط خدا محتاجم
    به شدت به آغوشش محتاجم:)
    انگار همه ما از این گریه های بی دلیل داریم و انگار حالمان خوب نیست 
    این روزها و شبها... 
    کاش خدا معجزه کند برایمان.
    پاسخ:
    گاهی این بنده ه ها هستند که باید برای هم معجزه کنند ....
  • فرناز فرزان
  • سلام
    برات آرزوی می کنم روزهای شادی داشته باشی. انقدر شاد که تلخی و خستگی این روزا از تنت بیرون بره. ان شاء الله
    پاسخ:
    سلام فرناز عزیزم
    ممنون از دعای خیرت
    انشاءالله روزهای همه خوب و خوش و شاد باشه

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">