یک روزی دلت را بردار و برو
جمعه, ۲۴ دی ۱۳۹۵، ۰۱:۵۷ ب.ظ
هوالمحبوب
یک روزی آدم دلش را برمی دارد و می رود؛ آن را می اندازد توی کوله پشتی اش و روی جدول خیابان راه می رود تلو تلو میخورد و دلش را تاب میدهد. گاهی وقت ها هم پنهانش میکند در هزارتوی زندگی. گاهی که نباید صدایش در بیاید توی گنجه ی لباس های زمستانی می اندازدش و در را به رویش قفل میکند.
گاهی حواسش نیست و دل بیچاره لا به لای قفسه ی کتاب ها وول میخورد و گرد فراموشی رویش می نشیند.
گای دلش را دو دستی میچسبد سفت بغلش میکند و می بوسدش. شبها برایش قصه میگوید، موهایش را شانه میکند و دم اسبی می بندد. قصه میگوید که رامش کند که فریبش بدهد. که نکند از بی توجهی دل بیچاره بپوسد، مریض شود و زبانم لال بمیرد.
به روی دل نمی آوری جا مانده بود! این راه بهتری است...
به دل قول میدهی که یک روز، بالاخره از خیابانی که در آن جا مانده برش میداری، از کافه ای که روی صندلی های میز سوم جا مانده برش میداری، از پارک ، از سینما از هر جای بی صاحبی برش میداری و به جای اولش بر میگردانی.روی آغوش امنش گریه میکنی و قول میدهی .
دل ها میدانند که باید صبور باشند، باید دوام بیاورند، باید بگذرند و لبخند بزنند، باید تمام مسیر را مثل یک مرد محکم و قوی باشند. نمیرند و نشکنند. دل های بیچاره موجودات عزیزی هستند.هوایشان را داشته باشیم و اینقدر به رویشان نیاوریم گذشته های نکبت را.
با الهام از این پست: خرمالوی سیاه
دل ها میدانند که باید صبور باشند، باید دوام بیاورند، باید بگذرند و لبخند بزنند، باید تمام مسیر را مثل یک مرد محکم و قوی باشند. نمیرند و نشکنند. دل های بیچاره موجودات عزیزی هستند.هوایشان را داشته باشیم و اینقدر به رویشان نیاوریم گذشته های نکبت را.
با الهام از این پست: خرمالوی سیاه