من رییس شدم!
هوالمحبوب
بعد از مدتها دوباره مینویسم و هی فکر میکنم که چرا من وقتی میخواهم حتما در یک روز خاص، در یک ساعت خاص، پست؛ نمیتوانم چیزی بنویسم!؟
چند روز پر استرس را پشت سر گذاشتم تا به دیروز برسم. که میان ترس از آمدن و نیامدن سپری شد. قرار بود یک کار بزرگ را انجام دهیم و برای اولین بار تمام مسولیت های یک کار بزرگ را یک تنه به دوش کشیده بودم. خیلی ها با جان و دل همراهم بودند، آمدند و بی منت زحمت کشیدند، ولی تمام نگاه ها به من بود، که چطور میتوانم بعد از تمام کارهای نصفه نیمه ای که رها کرده بودم، برای بار نخست یک وظیفه ی خطیر را به دوش بگیرم و بار بزرگی را به مقصد برسانم.
دیروز «اولین مجمع عمومی صنف معلمان غیردولتی استان» بود. من هم به عنوان موسس صنف، رابط بین همکاران و اداره ی کار بودم. باید در این مجمع پنجاه نفر از همکاران، که مدارک عضویت داده بودند؛ حضور میداشتند، تا جلسه ی تصویب اساسنامه و انتخاب هیئت رییسه انجام شود؛ وگرنه تمام زحمت ها به باد میرفت. وسایل پذیرایی حاضر بود، اساس نامه تدوین شده بود، برگه های رای حاضر بودند، ولی تا ساعت ده هنوز به حد نصاب نرسیده بودیم. آن هم در شرایطی که سه نفر از همکارانم در کمال ناباوری نیامدند، در یک لحظه که پشت تریبون رفتیم و مشغول مطرح کردن بندهای اساس نامه برای تصویب بودیم، یکهو گویا معجزه شد. در باز شد و هشت نفر وارد شدند، نه می شناختمشان و نه قبلا دیده بودمشان. یک نفر با یک تماس همه ی آنها را به سالن کشانده بود آن هم از وسط دوره های بدوخدمت! آمدند رای شان را دادند و بی سر و صدا رفتند.
به جز یک نفر از اعضا تمام حاضران به من رای دادند، من و معصومه که تمام مراحل را با هم پشت سر گذاشته بودیم به همراه یک نفر دیگر که نمیشناسمش و "امیدوارم بعدها دوست خوبی برای هم شویم" هیئت رییسه ی صنف معلمان استان شدیم.
بعد از شمارش آرا همه به من تبریک میگفتند، برای به عهده گرفتن منصبی که غیر از زحمت و دردسر و دوندگی هیچ سودی برایم نخواهد داشت، نمیدانم خوشحال باشم یا به نگرانی هایم دامن بزنم که قرار است من با این سیل خروشان به کدام ساحل نجاتی برسم؟ از میان 3-2 هزار نیروی آزادی که در استان داریم من در لحظه های حساس همیشه تنها بودم و چشم به راه.
نمیدانم چقدر طول خواهد کشید تا صنف ما پا بگیرد و به دادن مزایا به اعضای خود بپردازد. فقط امیدوارم به دست های معجزه گر خدایم ایمان دارم. همان که در تمام لحظه های تلخ و ترش همراهم بوده و حمایتم کرده در حالی که لیاقتش را نداشتم.
+از نشانههای پیری زودرس این است که بهمحضاینکه میخواهید از چیزی خوشحال شوید، ترس همهی وجودتان را میگیرد که مبادا روزی از راه برسد که این هم دیگر خوشحالتان نکند...(نیلوفر نیک بنیاد)