گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

گفته بودم نباشی بدون تو می میرم

يكشنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۵، ۰۶:۳۴ ب.ظ

هوالمحبوب


امروز که در مسیر برگشت توی بی آر تی نشسته بودم و مدام گوشی را چک میکردم و عجله داشتم که به بازی حساس امروز برسم؛ یک آن چشمم رفت سمت صندلی جلویی، تو قسمت مردانه. پسرو دختری توی صندلی فرو رفته بودند و غرق خنده و صحبت بودند. حس عاشقانه ای میان شان موج میزد. نیم رخ دختر را میدیدم که با پالتوی قرمز رنگ و شالی سیاه و قرمز دلبری می کرد. یک آن که صورت دختر برگشت سمت من، شناختمش. آیلین بود. با همان دندان های خرگوشی و لبهای قلوه ای، با همان خنده های با نمک آن وقت ها. با همان صورت سبزه ی بانمک. همان وقت ها که ترانه ی جزیره ی قمیشی را دو نفره میخواندیم و مینو روی میز ضرب میگرفت و پریسا عربی می رقصید. هیچ چیزمان به هم نمیخورد. آهنگ مینو آذری بود، آواز ما فارسی و رقص پریسا عربی. ولی همان یک ربع زنگ تفریح را غرق لذت میشدیم جوری که انگار در مسابقات رقص خردادیان شرکت کرده ایم!

نمیدانستم در آن لحظه ی خاص چه باید بکنم. منتظر بودم چشم هایش را بدوزد در چشم هایم تا بغلش کنم و ببوسمش و بگویم من هنوز همان نسرین آن روزهایم. اهل رفاقت و پایه برای دیوانه بازی. حتی اگر کل کلاس هم صدا بگویند که آلبوم ممنوعه ی نرگس را من به خانم اسدی لو داده ام. حتی اگر نور چشمی معلم ها باشم. هنوز هم با شیطنت لژ نشین ها عیاق ترم تا با سوسول بازی های ردیف  اولی ها.

بغلش کنم و برای دوباره یافتنش ابراز خرسندی کنم. اما وقتی من داشتم خاطرات سه سال دبیرستان را توی ذهنم مرور میکردم، آیلین و عشقش دست توی دست هم و خنده کنان دور شدند.

تا رسیدن به خانه به این فکر میکردم که اگر من جای آیلین بودم چه واکنشی نشان میدادم؟!

برای آن چشم هایی که پر از خنده بود؛ دیدن یک دوست قدیمی میتوانست خوشحال کننده باشد یا برای منی که چشم هایم نمیخندد؟! چرا نرفتم دنبالش تا بغلش کنم و بگویم هنوز آن خاطره ی سال 84 را نگه داشته ام که توی کتاب دینی ام نوشت بودی هنوز ترانه ی جزیره را به یاد تو زمزمه میکنم. هنوز هم پای کل کل که میرسد، تو تمام قد جلویم می ایستی و آن بیت ترانه ی عصار که من میگفتم و تو جوابم را میدادی......

هنوز شماره ی خانه  ی مادرت را دارم حتی اگر کسی پشت خط، صدای مرا نشناسد.


+خیال نکن نباشی بدون تو می میرم/ گفته بودم عاشقم خب حرفمو پس میگیرم


  • ۹۵/۱۱/۱۷
  • نسرین

من و دوست داشتنی هایم

نظرات  (۹)

  • کمی خلوت گزیده!
  • عاخییییییی...
    بنظرم لین جور وقتا دوتا حس متناقض باو هم میاد سراغ آدم... هم خوشحالی هم ناراحتی... هم ذوق، هم حسرت...
    پاسخ:
    آره دقیقا
    توی اون شرایط حس میکردم برم جلو خلوت عاشقانه شون به هم میخوره
    :| اشکال نداره شاید دلیلی داشت که نشد 
    خیلی خوبه که خاطره های خنده و شادی رو یادتون می مونه 
    پاسخ:
    شاید....
    خاطره ها مگه از یاد آدم میرن؟
    مخصوصا خاطره های بچگی ها
    نه ولی غم انگیزا اغلب برد حار لایط میشه :)
    پاسخ:
    :)
    آخیییی عزیزم

    حست رو درک میکنم ب نظرم اگر جلو نرفتین کار اشتباهی نکردین اما اگرم میرفتین چه بسا خوشحال تر میشدن از حس اون لحظه شون که شما نگران خراب شدنش بودین..

    برایت قلبی همچنان مالامال از پاکی و عشق خواستارم.
    پاسخ:
    نمیدونم حس مبهمی داشتم اون لحظه
    شاید هم اشتباه کردم:)
    ممنون شیرین بانوی مهربونم:)
  • مجله ویترینو
  • همیشه به شادی و خوشحالی بیاندیشید ...
    پاسخ:
    ممنونم:)
    حواسم هست ک مهربونم هم اشتباه نوشتین خانم معلم 😜
    پاسخ:
    :)))
  • بهارنارنج
  • چقد این پستت دلنشین بود نسرین

    من خودمم ازین کارای آیلین خانوم زیاد کردم!البته فک کنم دو سه بار

    نمیدونم چرا ولی یه حس مبهم دارم اینجور وقتا دوس ندارم برم جلو
    پاسخ:
    ممنانم بهار گلی:)
    ولی من تا حالا آیلین بازی درنیاوردم همیشه ی خدا یه نسرین تنهای تنهای تنها بودم:))
  • فرناز فرزان
  • خیلی زیبا بود
    پاسخ:
    سپاس
  • مجید شفیعی
  • سلام

    تصویر با قدرت و قشنگی رو ترسیم کردی

    آفرین به قلمت

    :)
    پاسخ:
    سلام
    وای نه دیگه در این حد:)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">