امسال چهارمین سالی بود که آزمون میدادم، توی دو تای اولی سیاهی لشکر بودم. درس نمیخواندم و توقع معجزه داشتم. امسال که آموزش مجازی شبیه غول بیشاخ و دم چسبیده بود بیخ گلویم، لای کتابی را هم باز نکردم. تستهایی که خریده بودم آنقدر ثقیل بود که هر چه میخواندم نمیفهمیدم. دو درس از معارف سال یازدهم را خواندم و عطای خواندن را به لقایش بخشیدم. فکر میکردم پارتی بازی و شانس حرف اول را میزند. آزمون به نسبت سال قبل راحتتر بود. شاید هم من استرسی بابت قبولی نداشتم و این طور به نظرم میرسید.
نون جان میگفت وسط کرونا نرو سر جلسه، تو که درس هم نخواندهای. مریم میگفت نه حتما باید بروی، کارت جلسه را هم خودش پرینت گرفته بود و داده بود دست مامان تا برایم بیاورد. آن روز که لادن توی کانالش نوشت مرحلۀ اول را قبول شده تازه فهمیدم که نتایج را اعلام کردهاند. آنقدر از دیدن آن تیک سبز خوشحال شدم، آنقدر جیغ کشیدم که ایلیا از ترس گریهاش گرفت. تا شب هم با من حرف نزد. آنقدر جیغ زدم و گریه کردم که یادم نمیاید برای چیز دیگری توی زندگیام این طور خوشحالی کرده باشم. نتایج ارشد را هم که نصف شب زده بودند جیغ کشیده بودم اما گریه نه. من سالها بود که آن طور خوشحال نبودم. یعنی راستش را بخواهی بعد از دانشگاه دیگر شاد نبودم. توی این سه ماه پراسترسترین روزهای زندگیام را گذراندم. هیچ کس جز خودم و خانوادهام نفهمید که چه بر من گذشت. خانواده که میگویم یک چیزی فراتر از باورت، چیزی فراتر از انتظارات تو و من، آنقدر خوب بودند که حالا هم کم مانده گریهام بگیرد.
امروز دوباره تیک سبز قبول نهایی را دیدم. جیغ نزدم، گریه نکردم و زنگ زدم به مریم. مامان گریه کرد. پیام گذاشتم توی گروه و دخترها حسابی بالا و پایین پریدند.
خوشحالم؟ راستش نمیدانم. مدتی است بدنم سر شده است. یادم رفته آن خوشحالی آنی چطور توی وجودم رعشه انداخت. انگار هنوز باور نکردهام حمالیهایم تمام شده. باور نمیکنم چهار ماه بیکاری و بیپولی و قطعی بیمه تمام شده. حالا من میتوانم سرم را بالا بگیرم و بگویم من یک معلمم. بله یک معلم رسمی. هفت سال طول کشید تا به این نقطه برسم. هفت سال خون دل خوردم تا بالاخره شد. چرا برای تو اینها را تعریف میکنم؟ نمیدانم شاید هنوز یاد حرفهایت باشم که آن روز مردودی غمم را بیشتر کرد.
- ۳۴ نظر
- ۲۳ فروردين ۰۰ ، ۱۷:۱۰