هوالمحبوب
هنوز هم بهار زیبایی هایش را دارد؛
هنوز هم میتوان در آغوش اردیبهشت آسود؛
هنوز می توان به درخت های سبز، به گل های تازه رسته، به چمن های باران خورده، دل خوش کرد.
هنوز فرصت هست برای نوازش کردن، برای بوسیدن، برای دلبری کردن؛
هنوز می توان صبح ها با لبخند راننده ها، انرژی گرفت؛
می توان پا به پای دویدن های ایلیا ذوق کرد و غرق خنده شد؛
هنوز می توان کتاب خواند و لذتش را به اشتراک گذاشت؛
هنوز می توان جنگید برای سهم بیشتر،
می توان در کوچه های داغ بهاری راه رفت، باران را زندگی کرد، هوا را سرمستانه بلعید؛
زیباترین لباس های را پوشید، عطر زد، می توان رقصید برای تمام آهنگ های دنیا،
می توان شب ها به عشق نوشتن بیدار ماند،
جمعه ها عکاسی کرد، شعر گفت، شعر خواند،
می توان زندگی را با عطر نان تازه لمس کرد،
می توان خندید و غرق شد در دلخوشی های کوچک،
در آستانه ی سی سالگی، اما
دیگر نمی توان عاشق شد، دیگر نمی توان اعتراف کرد، دیگر نمی توان بلند بلند گفت«دوستت دارم»
نمی توان شب ها تا دل صبح نجوای عاشقانه کرد و صبح ها با چشمان باز سر کلاس چرت زد،
می توانم دنیا را فتح کنم حتی در سی سالگی؛
اما دست عشق را دیگر نمی توانم بگیرم و کشان کشان تا سی سالگی ام بیاوردم،
تو انگار کن لبخند ها گوشه ی لب هایم می ماسد،
انگار کن رمق پاهایم دیگر مثل گذشته ها نیست،
دلم هزارپاره شده است، و در هر پاره اش تویی؛
تویی که در میان جانی.
# برای 29 سالگی ام
28# اردیبهشت
# تولدم
- ۷ نظر
- ۲۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۴۱