بهار اومد برفا رو نقطه چین کرد
شنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۱۹ ق.ظ
هوالمحبوب
بهار عزیز سلام
میدانم که در شلوغی های آمدنت خیلی ها حواسشان به تو نیست، گم شده ای وسط این همه حس مبهم. کسی دستت را نمیگیرد و مثل عروس های عزیز کرده بر صدر مجلس نمی نشاندت. ما داغ داریم بهار عزیز. داغدار نیامدن ها، نبودن ها و بی خبر رفتن ها.
میدانم که میدانی برای آمدن هیچ بهاری چشم انتظاری کافی نیست. بهار را باید زندگی کرد. بهار را باید سرمست بود. بهار فصل زندگی است، فصل عاشقی است و غرق در خوشی ها شدن.
امسال دلمان را شکستند، مسافران مان به مقصد نرسیده پر کشیدند، جوانان مان در میان شعله های آتش غیرت سوختند، شاعرانمان شاعرانه عروج کردند و بزرگترهایمان تنهایمان گذاشتند. مردهایمان به شمار کمتر شده اند و زن هایمان پیرتر.
خنده هایمان در نطفه خفه شد، اشک هایمان را لای نان پیچیدیم و بغض هایمان را به زور آه فرو دادیم. ما عزاداری هایمان هنوز تمام نشده بود که آمدی. میدانم که برای بهار عزیزکرده رسیدن به سرزمین به سوگ نشسته چقدر دردناک است. اما ما چشم به راه تویم و منتظر سوغات.
برایم یک بغل خنده بیاور. برایمان یک بقچه دلخوشی، یک برق چشم، یک دعای از سر شوق، برایمان آب و آفتاب و نور. برایمان فراوانی و وسعت روزی بیاور. دلمان دیر زمانی است که پژمرده است.
لطفا آنقدر خوب باش که بتوانیم تمام غصه هایمان را در آغوش تو گریه کنیم و دل سبک کنیم.
لطفا آنقدر خوب باش که منت بهار دیگری را نکشیم. بگذار امسال سال ما باشد. بی هیچ ردی از اشک بر گونه هایمان، بی هیچ آه از سر درد، بی هیچ چشم به راهی و حسرت به دلی.
به سفره هایمان رونق، به پدرانمان عزت، به مادرانمان دلخوشی، به جوانانمان عشق با آبرو، به کودکانمان خنده های از ته دل، به تمام مان عاقبت به خیری.
بهار عزیز ما چشم به راه آمدنت هستیم حتی با تمام خستگی هایمان....
میدانم که در شلوغی های آمدنت خیلی ها حواسشان به تو نیست، گم شده ای وسط این همه حس مبهم. کسی دستت را نمیگیرد و مثل عروس های عزیز کرده بر صدر مجلس نمی نشاندت. ما داغ داریم بهار عزیز. داغدار نیامدن ها، نبودن ها و بی خبر رفتن ها.
میدانم که میدانی برای آمدن هیچ بهاری چشم انتظاری کافی نیست. بهار را باید زندگی کرد. بهار را باید سرمست بود. بهار فصل زندگی است، فصل عاشقی است و غرق در خوشی ها شدن.
امسال دلمان را شکستند، مسافران مان به مقصد نرسیده پر کشیدند، جوانان مان در میان شعله های آتش غیرت سوختند، شاعرانمان شاعرانه عروج کردند و بزرگترهایمان تنهایمان گذاشتند. مردهایمان به شمار کمتر شده اند و زن هایمان پیرتر.
خنده هایمان در نطفه خفه شد، اشک هایمان را لای نان پیچیدیم و بغض هایمان را به زور آه فرو دادیم. ما عزاداری هایمان هنوز تمام نشده بود که آمدی. میدانم که برای بهار عزیزکرده رسیدن به سرزمین به سوگ نشسته چقدر دردناک است. اما ما چشم به راه تویم و منتظر سوغات.
برایم یک بغل خنده بیاور. برایمان یک بقچه دلخوشی، یک برق چشم، یک دعای از سر شوق، برایمان آب و آفتاب و نور. برایمان فراوانی و وسعت روزی بیاور. دلمان دیر زمانی است که پژمرده است.
لطفا آنقدر خوب باش که بتوانیم تمام غصه هایمان را در آغوش تو گریه کنیم و دل سبک کنیم.
لطفا آنقدر خوب باش که منت بهار دیگری را نکشیم. بگذار امسال سال ما باشد. بی هیچ ردی از اشک بر گونه هایمان، بی هیچ آه از سر درد، بی هیچ چشم به راهی و حسرت به دلی.
به سفره هایمان رونق، به پدرانمان عزت، به مادرانمان دلخوشی، به جوانانمان عشق با آبرو، به کودکانمان خنده های از ته دل، به تمام مان عاقبت به خیری.
بهار عزیز ما چشم به راه آمدنت هستیم حتی با تمام خستگی هایمان....
ان شاءالله سال 96 سال پر برکتی براتون باشه!
موفق و مؤید باشید مثل همیشه!