دلخوشیهای صد کلمهای
هوالمحبوب
توی این روزهای گرهخورده به غم، انگار بیشتر از قبل نیاز داریم که ذرهبین به دست، دنبال دلخوشیهای کوچکمان بگردیم، دلخوشیهایی که انگار سوزنی در انبار غصهها هستند. نیاز داریم که برای دوباره سر پا شدن، چنگ بزنیم به همین چیزهای کوچک و کمرمق، نیاز داریم که هر خندۀ کمجانی را بزرگ کنیم و بچسبانیم به پیشانی زندگی.
من این روزها شادی را توی کوه پیدا میکنم، توی آن بلندی قشنگ، که صدایم را میاندازم توی سرم و بلند بلند داد میزنم، توی آن بلند بیانتها که هر بار توی یک گوشهایش سرک میکشیم، توی آن درۀ پوشیده از نیزار، که قدم که پیش میگذاری، پشت سریات را گم میکنی. کوه کنار آدمهای اهل دل صفای دیگری دارد، هر هفته کوله به دوش و کفش به پا و عصا به دست، راهی میشویم تا چیز جدیدی را در مسیر پیدا کنیم.
بخش دیگری از دلخوشیهای دلچسب این روزهای من شمایید. شما که هر کدامتان از یک دیارید، دلبرید، اهل دل و با صفایید، شما که کنارتان من دیوانه و سرخوشم، کنارتان میخندم، گریه میکنم، کنارتان روزها قشنگتر است، کنارتان شبها جاندارترند. شما که بیمنت رفیقید، شما که ندیدمتان، اما دوستتان دارم و در قلبم نگهتان میدارم.
چالش رادیو بلاگیها به دعوت حورای عزیزم.
به رسم همۀ چالشها دعوت میکنم از : مریم قشنگ و لنی مهربان
+تو کل دوران بلاگری، اینهمه لینک نداده بودم که توی این یه نوشته لینک دادم:)
دلخوشیهای من 196 کلمه بود، رادیوییها بر من ببخشند:)