گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

نامه نوشتن برات، حالمو خوب می‌کنه

سه شنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۹، ۰۸:۲۲ ب.ظ

هوالمحبوب

سلام.

می‌خواستم وقتی حالم خوب بود و از ته دل می‌خندیدم، بیام و برات بنویسم. می‌خواستم یه روز یه خندۀ گنده بکارم رو لبام و بیام و بگم، دیدی که روزگار غم منم سر اومد؟ اما تو که غریبه نیستی، هیچ وقت نبودی، اون روزگار هرگز قرار نیست بیاد، حداقل تا وقتی من اینقدر ضعیفم.
چند دقیقه است بی‌وقفه دارم این جمله رو تکرار می‌کنم «خدا رو شکر که هستی.» اگر نبودی، من با این حجم از اندوه، مدت‌ها پیش ته کشیده ‌بودم. می‌خواستم از شادی‌های یهویی برات بنویسم، از خنده‌هایی که روده‌برت کنه، از وصلی که هجران نداره، از اشکی که از سر شوقه. می‌خواستم بگم تو عمیق‌ترین لایه‌های اندوه منو دیدی، همین طور عمیق‌ترین لایه‌های شادی‌ام رو.
یادته روزی که بعد از یه بحران روحی، بالاخره دفاع کردم؟ یادته اولین باری که رفتم سر کلاس؟ اولین شاگردام؟ اولین حقوقم؟ یادته روزی که پسرک دنیا اومد و من شاد‌ترین آدم روی زمین بودم؟ یادته روزی که بهم گفت دوستم داره؟ شادی بعد از گل تو زندگیم کم نبوده، اما همیشه، زود فروکش کردن، پایان‌نامه‌ای که ذوقش رو داشتم، داره تو پایین‌ترین طبقۀ کتابخونه‌ام خاک می‌خوره، شغلی که عاشقانه شروعش کردم داره فرسوده‌ام می‌کنه، حقوقم کفاف هیچ کدوم از آرزوهامو نمی‌ده، پسرک داره قد می‌کشه و هنوزم منبع انرژی منه، اونی که برای اولین و آخرین بار گفت دوستت دارم و من باورش کردم، سال‌هاست رفته. من هنوزم باهات حرف دارم، وقتایی که مثل امشب رنجیده‌ام، وقتایی که خسته‌ام، وقتایی که غمگینم، وقتایی که شادم و نمی‌تونم شادی‌هامو تو دلم انبار کنم. من همیشه بهت فکر می‌کنم. حتی وقتایی که نمی‌نویسم. تو بزرگترین عشق زندگی رو بهم دادی، عشق به نوشتن رو و من همیشه مدیونتم. تو باورم کردی، وقتی هیچ کس باورم نداشت، تو بغلم کردی وقتی بی‌پناه و سرگردون بودم، تو بهم خندیدی، وقتی همه با خشم نگاهم می‌کردن. تو آدمایی رو بهم هدیه دادی که بزرگترین دلخوشی روزهام شدن. هر چند آدمایی رو هم دادی که اگر نبودن، شاید من الان اینقدر دلزده و مایوس و غمگین نبودم. این بخشش تقصیر تو نبود، تقصیر من و انتخابام بود. تقصیر من و حماقت‌هام بود. امشب نیاز دارم که نگاهم کنی، نیاز دارم که آرومم کنی، نیاز دارم که فهمیده بشم. نیاز دارم که غمم رو بریزم تو دامنت و تو همشون رو دود کنی برن هوا. آخ که چقدر دلم تنگته. تنگ یه دل سیر نوشتن، بی‌بغض، بی‌دلتنگی. می‌دونی؟ من خیلی وقته دلتنگم. هیچ کسم نیست که توی این برهوت دلتنگی دستمو بگیره. نشونه‌ها رو رها کردم توی کائنات ولی حتی یکی‌اش هم بهم برنگشته. من مقصر همیشۀ تاریخم، می‌دونم. احتمالا الان تو دلت می‌گی کمی خودتو دوست داشته باش، اما من اگه خودمو دوست نداشتم، بهترین‌ها رو برای خودم نمی‌خواستم که. من جراتش رو ندارم دیگه، دیگه بیست و پنج سالم نیست که برم، تو چشماش زل بزنم و بگم دوستت.....
آدم یه بار از بعدش نمی‌ترسه، یه بار دل به دریا می‌زنه، یه بار تمام شجاعتش رو خرج می‌کنه، یه بار توکل می‌کنه، برای دفعات بعدی، تبدیل می‌شه به یه عافیت اندیش حال به هم زنی که من هستم.

  • ۹۹/۰۷/۱۵
  • نسرین

من و دوست داشتنی هایم

نظرات  (۹)

  • سایه نوری
  • من عاشقق نامه نوشتنم و نوشتن.. 

    با کلمه و جمله و قصه، می میرم و از نو زنده میشم و دیوانگیم تمومی نداره 

    پاسخ:
    حس دلچسبی داره نامه نوشتن.
    تا باشه از این دیوونگی‌های قشنگ باشه:))
  • هیـ ‌‌‌ـچ
  • خوشا نامه‌ای که گیرنده‌اش تو باشی :)

    پاسخ:
    :)
    من یا او؟
    مسئله این است
  • منتظر اتفاقات خوب (حورا)
  • وقتی ما میگیم "اورییم سیخیلیر" یه چیزی فراتر از دلتنگیه. یه حالیه که نمی‌دونی چرا فقط می‌دونی "اوریین سیخیلیر" شاید به هزار و یک دلیل.

    ترجمه بهترش شاید این باشه: دلم داره مچاله میشه!

    پاسخ:
    اغلب دلیلش رو می‌دونیم ولی نمی‌خواییم به روی خودمون بیاریم، مدام در پی انکاریم.
    من واقعا "اورییم سیخیلیر"

    نوشتن تنها چیزیه که به آدم آرامش میده و چه بهتر نامه ایی که مینویسی برای او باشه

    پاسخ:
    و تهش هیچ کس نپرسید این او کیه:)

    آخه هر کسی یه او داره و توی ذهنش این او میتونه همون او باشه 🙂

    حالا این او کی هست؟

    پاسخ:
    این او اون اوی معروف نبود:)

    #وبلاگم

    نوشته رو خوندم تا سر اون دو خط آخر...انگار اونجا ماشه رو کشیدی و تامام.

    میدونی نسرین  یه خط هایی از زندگی ات همون خط هایی ان که زندگیشون کردم و هیچ توصیفی براشون نداشتم. گذرگاهایی که عبور ازشون هزاران سال طول کشید و من حتی جمله نداشتم براشون که حالم رو توصیف کنم. که اون نتونستن چیزی نبود که بخوام فقط اراده کنم که بتونم...تو ترکی بهش میگیم((جانیمندان جان گتدی)) تا دوباره سرپا شدم. تا تونستم بازدل به دریا بزنم..تا تونستم دوباره بخوام....

    برای اینکه بتونم آدم امروزم باشم که فقط یه آدم معمولیه(( جانیمدان جان گتدی! ))و کی جز خود آدم میتونه بفهمه این یعنی چی!

    پاسخ:
    هوووووووم....
    دارم فکر می‌کنم که در جواب کامنتت چی بنویسم.
    می‌دونی این خودم بودنه، همه چیز رو ختم کردن به خودم سخت هبرام، حداقل الان تو این برهه سخته نمی‌تونم هضمش کنم فعلا.
    شاید نیاز دارم بیشتر وارسی کنم اینو.
  • حامد سپهر
  • آدما فقط یه بار تو زندگیشون از اینکه بعدش چی بشه نمیترسن و این هم خوبه و هم بد!

    پاسخ:
    کاش فقط یه بار نبود، کاش فقط یه فرصت دوباره داشتیم....

    ماها که به نوشتن رو آوردیم و در راسش خودت که خیلی خوب مینویسی سه هیچ از خیلیها که حتی همین رو هم ندارن جلوتریم. خیلی خوبه که بیخیال نمیشی، مینویسی، درددل میکنی :)

     

    پاسخ:
    نوشتن تنها چیزیه که همیشه و همیشه در هر حالی که باشم شکرگزارم بابتش.
    تنها چیز یکه همیشه در حال بد و حال خوب، حالم رو بهتر کرده

    از اول تا اخرش به صد نفر فکر کردم، خواهرت، مادرت، رفیق‌های فضای حقیقی ، یه رفیق مجازی ولی نفهمیدم بازم که مقصودت کی بود تا اینکه تو کامنت‌ها دیدم :)

     

    گاهی میگم ببندم و برم و گاهی میگم چقدر خوبه که وبلاگ دارم؛ همین چقدر خوبه موندگارمون کرده :)

    پاسخ:
    فکر می‌کنم تنها کسی که کنجکاوی کرده درباره‌اش تو بودی:)

    همین چقدر خوبه کافیه برامون

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">