نامه نوشتن برات، حالمو خوب میکنه
هوالمحبوب
سلام.
یادته روزی که بعد از یه بحران روحی، بالاخره دفاع کردم؟ یادته اولین باری که رفتم سر کلاس؟ اولین شاگردام؟ اولین حقوقم؟ یادته روزی که پسرک دنیا اومد و من شادترین آدم روی زمین بودم؟ یادته روزی که بهم گفت دوستم داره؟ شادی بعد از گل تو زندگیم کم نبوده، اما همیشه، زود فروکش کردن، پایاننامهای که ذوقش رو داشتم، داره تو پایینترین طبقۀ کتابخونهام خاک میخوره، شغلی که عاشقانه شروعش کردم داره فرسودهام میکنه، حقوقم کفاف هیچ کدوم از آرزوهامو نمیده، پسرک داره قد میکشه و هنوزم منبع انرژی منه، اونی که برای اولین و آخرین بار گفت دوستت دارم و من باورش کردم، سالهاست رفته. من هنوزم باهات حرف دارم، وقتایی که مثل امشب رنجیدهام، وقتایی که خستهام، وقتایی که غمگینم، وقتایی که شادم و نمیتونم شادیهامو تو دلم انبار کنم. من همیشه بهت فکر میکنم. حتی وقتایی که نمینویسم. تو بزرگترین عشق زندگی رو بهم دادی، عشق به نوشتن رو و من همیشه مدیونتم. تو باورم کردی، وقتی هیچ کس باورم نداشت، تو بغلم کردی وقتی بیپناه و سرگردون بودم، تو بهم خندیدی، وقتی همه با خشم نگاهم میکردن. تو آدمایی رو بهم هدیه دادی که بزرگترین دلخوشی روزهام شدن. هر چند آدمایی رو هم دادی که اگر نبودن، شاید من الان اینقدر دلزده و مایوس و غمگین نبودم. این بخشش تقصیر تو نبود، تقصیر من و انتخابام بود. تقصیر من و حماقتهام بود. امشب نیاز دارم که نگاهم کنی، نیاز دارم که آرومم کنی، نیاز دارم که فهمیده بشم. نیاز دارم که غمم رو بریزم تو دامنت و تو همشون رو دود کنی برن هوا. آخ که چقدر دلم تنگته. تنگ یه دل سیر نوشتن، بیبغض، بیدلتنگی. میدونی؟ من خیلی وقته دلتنگم. هیچ کسم نیست که توی این برهوت دلتنگی دستمو بگیره. نشونهها رو رها کردم توی کائنات ولی حتی یکیاش هم بهم برنگشته. من مقصر همیشۀ تاریخم، میدونم. احتمالا الان تو دلت میگی کمی خودتو دوست داشته باش، اما من اگه خودمو دوست نداشتم، بهترینها رو برای خودم نمیخواستم که. من جراتش رو ندارم دیگه، دیگه بیست و پنج سالم نیست که برم، تو چشماش زل بزنم و بگم دوستت.....
من عاشقق نامه نوشتنم و نوشتن..
با کلمه و جمله و قصه، می میرم و از نو زنده میشم و دیوانگیم تمومی نداره