من و خدا دوستیم
هوالمحبوب
چند ماه آخر سال 95 من خیلی آدم مزخرفی شده بودم. نشونه ی مزخرف شدنم دور شدنم از خدا بود. همیشه همین بوده. زورم به بنده هاش نمی رسه با خدا قهر می کنم. روم سیاه میشه بابت معصیتی که می کنم؛ از خودش روم رو برمی گردونم. فکر می کنم تا وقتی توبه ام قبول نشده نباید برگردم سمتش. خیلی سخته تو ماهی که همه جا بوی عید میده، آماده ی یه اتفاق جدید باشی و دل بدی به زندگی و تو یه لحظه دوباره همه چی از هم بپاشه. اونایی که درد کشیدن می فهمن چی میگم. شده بودم شبیه بچه یتیم هایی که مدام چشم شون به دست بقیه ی بچه هاست که چی می پوشن و چی میخورن. زل میزدم و آه می کشیدم بابت نداشته هام. حس می کردم ظلم بزرگی شده بهم. ولی حالا که خیلی منطقی دارم به زندگیم نگاه میکنم میبینم هیچی قرار نیست زمانی که من میخوام اتفاق بیوفته. خدا خودش بلده چیکار کنه که حالم خوب بشه. حالا خوبم نشد بدتر نشه. حتی اگرم بدتر شد بلده چیکار کنه که کم نیارم. زندگی رو دوست دارم، حتی اگه با درد بگذره. زندگی رو دوست دارم حتی اگه کم آورده باشم. زندگی رو میخوام یه جرو دیگه ای ادامه بدم از این 96 عزیز. جوری ادامه بدم که آخر سالی غم تو چشمام موج نزنه و این گریه ها تموم بشه. دستم تو دست خدا باشه و برای غرق نشدن به خودش تکیه کنم.
عید همتون مبارک دوست جونی های خودم
آرزوی یه سال پر از لبخند و سلامتی و پول براتون میکنم
زندگی تون زیر نگاه خدا پر برکت باشه ان شاءالله