گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

زمزمه های تنهایی من

يكشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۶، ۰۶:۴۲ ب.ظ

هوالمحبوب


یادم نمیاد از هفت سالگی تا همین الان که 29 سالمه، اول مهر اومده باشه و من استرس نداشته باشم! مگر اون یه سالی که کارشناسی تموم شده بود و من پشت کنکور ارشد مونده بودم یعنی مهر 89. ولی اونم چون به دلیل درس خوندن همش با استرس بود خیلی به چشمم نمیاد. هیچ وقت اول مهر رو دوست نداشتم.یعنی از پاییز کلا خوشم نمیاد. به خاطر روزهایی که عمرشون کوتاهه. به خاطر کسل کننده بودن عصرهاش. و به خاطر دلتنگی هاش که امون آدم رو میبره. اولین باری که عاشق مهر شدن اولین باری بود که به عنوان خانم معلم میرفتم مدرسه. یه لذت وصف نشدنی برام داشت. کلا معلم ها جزو مهم ترین و پررنگ ترین آدم های زندگی هر کسی هستن مخصوصا اگر مث من معلم خوبی باشن و بچه ها دوستشون داشته باشن:)

ولی امسال تنها سالیه که بی رمق و بی انگیزه ام. هیچ شوقی برای ادامه ی راه ندارم. فقط به خاطر نیاز مالیه که دارم میرم مدرسه و خودم دارم از این حالم متنفر میشم. ساختمون جدید خیلی خوشگله همه چیز عالی و درجه یکه. ساعت بیکاری ام زیاده و خیلی اتفاق های خوب دیگه. ولی من حال دلم رو به راه نیست. دارم تلاش میکنم که بهتر بشم. امیدوارم که هرچه زودتر این خمودگی تموم بشه و دوباره سر ذوق بیام. انگار هیچ چیزی قادر نیست خوشحالم بکنه. لبخند که میزنم پشتش یه سد عظیمی از اشک ها ایستادن که شره کنن . یه حالتی که انگار کل زندگی رو باختم و چیزی برای افتخار کردن ندارم دیگه. ته دلم خیلی چیزها میخواستم که به دست نیارودم. حالا چند وقتیه که شدم بی آرزو. هی پشت سر هم صلوات میفرستم و کار که میرسه به دعا نمیدونم چی میخوام. یعنی در واقع میدونم که چیزی خوشحالم نمیکنه بنابراین اصلا آرزوش نمیکنم. چون حس میکنم برای همه چی زیادی دیره. یه قول هایی به خودم داده بودم که باید تا قبل از سی سالگی بهش میرسیدم الان هشت ماه از سی سالگی ام باقی مونده و من به هیچ کدومشون نرسیدم. ترس تنها چیزیه که دارم تجربه اش میکنم. از آینده ی نامعلوم. از زندگی که نمی دونم قراره منو به کجا برسونه.
تو برنامه ی حالا خورشید از بیننده ها پرسیده بودن که اگه بخوان یه فیلم از زندگی تون بسازن دلتون میخواد اون فیلم رو کی بسازه و اسمش رو چی بذاره؟ خیلی روزش فکر کردم و در نتیجه رسیدم به اینکه دلم میخواد فیلم زندگیم رو حسن فتحی بسازه و اسمش رو بذاره زمزمه های تنهایی من. در ادامه چن تا عکس از مهرماه مدرسه مون براتون میذارم.




  • ۹۶/۰۷/۰۲
  • نسرین

من و دانش اموزانم

نظرات  (۵)

سلام عزیزم اول مهر رو مجدد بهت تبریک میگم امیدوارم امسال پر از اتفاقهای خوب برات باشه که حال دلتو خوووووب کنن

خانوم خوشکل من نبینم بی ذوق باشی ها
پاسخ:
سلام
ممنونم جانم
کم کم سر ذوق میام ان شالله
  • آشنای غریب
  • شاید بحران سی سالگی 
    ولی با توکل بر خدا بهش غلبه کنید 
    واینکه سعی کنید هیچ وقت تو مدرسه تو کارتون کوتاهی نکنید
    مخصوصا اگه بچه های کوچکتر باشند 
    امیدوارم به آرزو هاتون برسید 
    پاسخ:
    من تو کل زندگیم تو بحران بوده دیگه س یو چهلش فرقی نداره:)
    من دم مرگ هم که بودم برای بچه ها کم نذاشتم تو قاموس معلم اونم معلم ابتدایی کم کاری وجود نداره
    وجدان حرف اول رو میزنه

  • آشنای غریب
  • خیلی خوشحال شدم که گفتید تو کارم کم نزاشتم 
    اگر هم جسارت کردم به بزرگی خودتون ببخشید 

    خدا قوت

     واینکه امیدوارم هرچه سریعتر از بحران خارج شید


    پاسخ:
    ممنونم ان شالله
  • منتظر اتفاقات خوب (حورا)
  • هشت ماه کلی عمره:-))
    این هشت ماه رو با فکر و ترس و ناامیدی از تموم شدنش نگذرون:-)
    پاسخ:
    سعی میکنم حورای عزیزم
    معمولا خانمها تو سی سالگی به این افکار دچار میشن.. 
    سالم و برقرار باشید
    دل به یار (ازلی) و سر به کار
    پاسخ:
    ممنون

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">