یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
هوالمحبوب
حس میکنم هنوز هم بعد از گذشت نزدیک سی سال از زندگی، نتوانسته ام مثل بعضی ها باشم. هزار رنگ، الکی خوش، خوش گذران، کمی خودخواه و شاید این بزرگترین مشکلم با خودم است. وقت کمک کردن از جان و دل مایه می گذارم. برای همکارم، رفیقم، دوست مجازی ام و هرکسی که دست کمک به سویم دراز کند. در محیطی کار میکنم که آدم ها هزار رنگ هستن. به تو که سلام میکنند، با تو که درد دل می کنند، تنها یک هدف دارند؛ حرفی از زیر زبانت بکشند و علیه خودت استفاده کنند.
شغلی که به شرافت مشهور است، شغلی که زیر و بمش را عشق ساخته و پرداخته است، چطور می تواند آدم هایی را در دل خود جای دهد که اینقدر حقیر و بی معرفتند؟!
در دنیای مجازی اعتماد کردن سخت است، آدم ها خودشان نیستند، دروغ زیاد می گویند و ادعای دوست داشتن توهمی بیش نیست. اما من همینم که هستم، شاید کمی احمق، شاید کمی زود باور و رویایی.
شاید این بزرگترین مشکل شخصیت من است. دوست داشتن را بلد نیستم، چون شکل دوست داشتن آدم ها صادقانه نیست. دوستت دارم اما نمی خواهمت، دوستت دارم اما تحقیرت می کنم، دوستت دارم اما از تو پلی می سازم برای عبور، دوستت دارم اما اگر نه بشنوم ویرانت می کنم، دوستت دارم اما نمی خواهمت. دوستت دارم اما نباشی بهتر است. دوستت دارم اما.....
دیروز دوست معلمم در باره ی همین دورویی و دورنگی در محیط مدرسه حرف می زد! درباره ی معلمان همکارش که در مواجهه با رییس مدرسه گفته های خود را حاشا کرده بودند!!!
انگار که دانه ی این هزار رنگی و خودخواهی را همه جا پاشیده باشند و لامصب چقدر زود به بار نشسته و چقدر پربار!!!!!