گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

کم کم دارم عاشق می شوم

يكشنبه, ۱۹ آذر ۱۳۹۶، ۱۱:۰۶ ب.ظ

هوالمحبوب


بعد از سه ماه سخت و طاقت فرسا، برای منی که همیشه جنسم از حریر و ابریشم و لبخند بود، بعد از سه ماه ماراتن سخت با پسربچه هایی ک جنس شان متفاوت بود، کم کم دارم عاشق شان میشوم. عاشق غد بازی هایشان، عاشق زورگویی هایشان، عاشق اینکه هر چیزی را میخواهد با زور و کتک به طرف مقابل حالی کنند.

دارم عاشق شان می شوم که اینقدر مرد هستند، عاشق شان می شوم که اینقدر غیرت و تعصب دارند و وقتی قول شرف می دهند پایش می ایستند. عاشق شان می شوم که امروز بهترین زنگ آخر را برایم ساختند. با تکه هایی که نثار هم میکنند که هم به عنوان معلم باید کنترل شان کنم، ارشادشان کنم و هم مجبورم نخندم. ولی مگر می شود در برابر چشم های قلمبه ی مهدی، زیر چشمی نگاه کردن های مبین، شاخ شدن های علی و کلی انرژی مثبت نخندید؟؟

چطور می توانم نخندم وقتی وسط تدریسم، امیرمحمد با آن نگاه مظلوم صدای عر عر الاغ در می آورد و مرا تا حد انفجار می رساند و خودش را خیلی خوب به کوچه ی علی چپ می زند:)

امروز بهترین روز من در مدرسه ی پسرانه بود. لب های قلمبه ی ایلیا که وقتی جواب نه می شنود قلمبه تر می شودند، شیطنت های نگاه کیارمین، گارد همیشه بسته ی مهدی و هزار و یک بهانه تا من دوست شان بدارم. 

  • ۹۶/۰۹/۱۹
  • نسرین

من و دانش اموزانم

نظرات  (۶)

یعنی یه دیقه تو اون کلاس باشم منفجر میشم از عصبانیت ...
پاسخ:
:))
  • آشنای غریب
  • خوبه !
    سال تحصیلی داره تموم میشه هنوز شما کم کم عاشق میشید و کم کم دارین رفتار با پسرا رو یاد میگیرین!
    عجله نکنید ها اصلا :))
    عجله کار قجله :)))
    پاسخ:
    سال تحصیلی هنوز به نیمه هم نرسیده!

    دلمان آب شد. :)
    ولی واقعا هرچقدر فکر میکنم معلم بودن رو دوست ندارم، همون ترجیح میدم معلم ها رو دوست داشته باشم :))
    پاسخ:
    اینم نظریه دیگه
    قرار نیست همه معلمی رو دوست داشته باشن خانم مهندس:)
  • جنابــــــــ دچار
  • من باشم میخندم راحت :)
    چون تنها راه رفاقت با دانش آموز خندیدنه :)
    پاسخ:
    میخندم، شوخی هم میکنم گاهی عصبانی هم میشم:)
    من خیلی دوست دارم از یه مغلم که تو روستا داره درس میده یه فیلم بسازم.
    و این فیلم رو یه روز میسازم.
    به معلم با کلی دانش آموز لپ قرمز.

    پاسخ:
     خیلی دوست دارم که اون معلم من باشم:)
    نسرین جان ما اینقدر ننوشت که من حوصله م سر رفت اومدم ببینم اون قدیما چه خبره و یهو وسط خوندن این پست ته دلم قیلی ویلی رفت :)
    دلم میخواست بهت بگم نسرین گاهی خوشبختی تو بغلته تا می تونی محکم به جان بفشارش بذار حال خوبش برای مدتهای طولانی تو رگ هات بمونه دختر :)
    پاسخ:
    نسرین جان یه جورایی درگیره که فرصت سر خاروندن هم نداره
    افتادم  تو یه مسیری که هر چی میرم به تهش نمی رسم
    امیدوارم سلامت بیام بیورن فقط:)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">