بازرس در باران آمد
يكشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۶، ۰۷:۱۶ ب.ظ
هوالمحبوب
دیشب ساعت هشت بود که معاون مون توی گروه پیام داد که فردا قراره از اداره بیان برای بازدید، خلاصه حواس تون باشه که پوشه ها و طرح درس ها و غیره و ذلک کامل باشه. دو ساعت اول آف بودم، قرار بود مقالات سایت رو کله ی سحر تایپ کنم، دوش بگیرم، سوالات سه شنبه رو بنویسم و بعد برم مدرسه. برای همین عصر داشتم دِلی دِلی برای خودم می چرخیدم. ساعت هشت شب که خبر رو شنیدم، فهمیدم برنامه ها کلا ریخته به هم. اول از همه دوش گرفتن رو حذف کردم، بعد قرار شد امتحان سه شنبه رو شفاهی بگیرم؛ بعدش هم نشستم پای کامپیوتر تا مقالات رو تموم کنم. بلکه اقای ژ دق نکنه از دست بدقولی هام! هر چند نوشتم و پاک کردم و هی از اول و در نهایت هم به دلم ننشست. برعکس مقالات قبلی که فرداش زنگ میزد و کلی تعریف ازم می کرد الان که ساعت هفته هنوز خبری ازش نشده!
خلاصه ساعت شش صبح بیدار شدم و مقالات رو ادیت کردم و براش فرستادم. تا ساعت یک شبم داشتم کار می کردم. صبح ساعت هشت از مدرسه زنگ زدن که کجایی پس؟ بچه ها کلاس رو گذاشته بودن رو سرشون. از هول بازرس همه به تکاپو افتاده بودن. یه جوری کار می کردن که انگار ما از اول سال هیچ کاری تو مدرسه نمی کنیم! خلاصه تا ساعت نه و نیم فقط تو بدو بدو بین دخترانه و پسرانه بودم. کاغذ بازی و اینا.
دست گل پسرامون درد نکنه که کل چیزهایی که برای کلاس شون ساخته بودیم رو خراب کردن و تحویل مون دادن. وسط کلاس با مریم (همکار علوم) نشستیم گروه بندی درست کردیم، نمایه ی هنر رو چسبوندیم به دیوار و برنامه ی هفتگی رو مطابق میل اداره تنظیم کردیم. همه چی کامل بود و آقای بازرس کلی ازمون تعریف کرد. در نهایت هم پیشنهاد داد که درس پزوهی کار کنیم! شما فکر کنید که توی این اوضاع داغون فقط همین یه قلم رو کم داشتیم! آخرشم هم گفته بود بچه های شما سوادشون در حد ابتدایی نیست بیشتر از دبیرستانی ها اطلاعات دارن:)
به پسرام گفته بود که غیرت داشته باشید و درس یخونید چون دخترا خیلی بهتر از شمان!
این وسط شایان گیر داده که چرا دختر ها رو بیشتر از ما دوست دارید. ولی نمی دونه که ته دل معلم ها چه خبره. نمی دونه که چقدر دلم برای هر خنده و بازیگوشی شون میره. چقد دلم برای موهای سیخ سیخی امیرعلی، برای شیطنت مبین و لوس شدن های شایان، میره. قرار هم نیست بدونن. بهتره من همون معلم بد اخلاقه باشم که ازم حساب ببرن و درس بخونن :)
تنها بدی امروز رفتار تندم با مه لقا بود. سرش داد کشیدم و الان که دارم بهش فکر می کنم مطمئنم که مقصر نبود و من الکی عصبی شدم. یادم باشه فردا از دلش دربیارم اشک حلقه زده تو چشم هاش یادم میوفته از خودم بدم میاد.