دلم تنگه
هوالمحبوب
اون روزی که روی نیمکت پشت دانشکده فنی نشسته بودیم و خرت خرت پفک می خوردیم، هیچ یاد این روز رو می کردیم؟ یاد امروز رو که غرق شدیم توی روزمرگی و ماه تا ماه همدیگه رو نمی بینیم؟ یاد این روزهایی که همه رفتن سر خونه زندگی شون، پی مادری کردن برای پسراشون، پی خونه داری کردن و فکر شام و ناهار، ما اما موندیم به ادامه دادن رنج هامون، برای امتداد دادن به آرزوهایی که به باد رفت....
یاد روزهایی که بی هم شب نمی شد بخیر، یاد پیچوندن های مامان برای موندن توی خوابگاه؛ یاد اون پوتین هایی که سوژه شده بودن، یاد استاد «ن» و گیر دادن هاش. شعر خودن هامون، آواز های فاطی، رقصیدن های نازی، اس ام اس بازی های سمی، یاد وقتی که نشستیم به اعتراف کردن، یاد همه ی اون لحظه های خوب جووونی کردن هامون بخیر.
یادش بخیر اون روزی که توی خوابگاه شوی لباس برگزار کرده بودیم یادش بخیر روزهایی که با کلی دلقک بازی تولد می گرفتیم برای همدیگه. یاد ماکارونی های شفته با ته دیگ سیب زمینی، نون لواش با گوجه اونم توی راه دانشکده، یواشکی تخمه خوردن سر کلاس علوم قرآن، سوال های بی ربط پرسیدن و ضایع کردن استاد سر کلاس مرصاد وقتی کتابش رو نیاورده بود .
یاد دعوای سر کلاس صرف، منت کشی از اون عنق منکسره، تقلب دادن های استاد میم به من، و نازکشی کردن هاش، دلم برای کلاس مثنوی، برای استاد م عشق تنگه. دلم برای اون نمره ی اولی که چشم سوگلی رو در آورد هم تنگه هنوز. دلم تنگه برا لحظه لحظه ی اون دانشکده، برای اون راه همیشه برفی، برای قطاری که عین کرم خاکی وول می خورد و جونش بالا میومد تا ما رو برسونه دانشگاه. یاد زود بیدار شدن ها، توی تاریکی دم صبح راه رفتن و مسیر راهن رو دویدن، دلم تنگه برای جزوه نوشتن و هول و ولای امتحان ها. دلم براتون تنگه. دلم برای همتون تنگه. برای همه ی ادبیات 85 های عشق. برای کوتاه و بلند و چاق و لاغرتون. برای دختر و پسرتون. برای با معرفت و بی معرفت تون.