گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

عادت نمی کنیم

جمعه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۶، ۱۲:۲۴ ب.ظ

هوالمحبوب







 

گذشته ها هیچ وقت نمی گذره، همیشه یه چیزی از گذشته مثل کنه می چسبه به گلوی آدم و تا آخر عمر ولش نمی کنه.

مگه من فراموش کردم؟

مگه تو فراموش کردی؟

نه؟ زخم های من جاشون خوب نشد. بعد از این همه سال هنوزم نم گوشه ی چشمم داره جای زخمی که خوردم رو بهم نشون میده.

عادت کردن به تباهی ها، منو کشونده بودن به بی راهه. تو تمام گذشته ی تباه منی. تمام آرزوهای برباد رفته ی من.

تمام جوونی از دست رفته. نه من از تو و گذشته ام  نمی  گذرم.

 فقط فراموش می کنم و بر میگردم سمت زندگی.

سمت بهار

سمت زندگی تازه

نمی خوام توی گذشته ی تباه غرق بشم و صدای زندگی رو نشنوم. میدونم تو هیچ وقت توی زندگی فانوس به دست، دنبال من نگشتی.

اما اینم میدونم که این زخم تو رو هم همراه من می سوزونه. همین کافیه.

همین که بخوای هم نتونی فراموش کنی. 

  • ۹۶/۱۲/۱۱
  • نسرین

من و حسرت هایم

نظرات  (۷)

پس با جان و دل صدای زندگی را بشنوید ...
پاسخ:
:)
سلام
فراموشی یکی از بزرگترین هدیه های خدا به بشره
پاسخ:
سلام
یه هدیه ی ارزشمند که خیلی دیر به دست میاد
ما چیزیو فراموش نمیکنیم...فقط به مرور زمان یاد میگیرم خیلی چیزا دیگه ارزش فکر کردن و حرص خوردن ندارن...
و هرچه زودتر بفهمیم بهتر...

حقیقتی تلخ تر از فراموش شدن طبیعی هم وجود داره... و آن اینکه تو هنوز زنده ای... و بدونی یک نفر در دنیا هست... که داره برای فراموش کردنت تلاش می کنه

اگه همینو درک کنه واسش کافیه
پاسخ:
تلخ تر از اون اینه که اون قبل از تو فراموشت کرده باشه
که تلاش تو برای فراموش کردنش براش مهم نباشه حتی:(
اصولا تو این دنیا فراموشی وجود نداره

خاطرات مثل سرباز مفقودالاثری هستن که تا میای فراموشش کنی زنگ درو میزنه
پاسخ:
:(
یعنی شما میخوای زندگی کنی :)
پاسخ:
دقیقا:)
بعضی زخم‌ها خوب شدنی نیستن...
پاسخ:
:(

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">