سالی که گذشت....
هوالمحبوب
اوایل فروردین یه بیماری عجیب غریب رو تجربه کردم که تا سیزده فروردین درگیرش بودم.
کل عید امسال رو پشت کامپبوتر یا تو بستر بیماری سپری کردم.
برای اولین بار تو زندگیم به یه پیشنهاد وقیحانه، یه جواب قاطع دادم.
چند تا کتاب خوب خوندم، چند تا فیلم خوب دیدم، رفتم تئاتر
برای اولین بار یه سفر دوستانه رو تجربه کردم، تنهایی تو خیابون های شهر غریب قدم زدم و نترسیدم از گم شدن و دیر کردن و کلی استرس مسخره ی دیگه
جرات کردم و رفتم تو جمع دوستان داستان نویس کلی تجربه، کلی حال خوب نصیبم شد.
انجمن صنفی مون رو ثبت کردم .
انگیزه ی نوشتن کتابی رو که سالهاست بهش فکر می کنم پیدا کردم.
یه دوستایی پیدا کردم که دارم به داشتن شون می بالم.
حال بدی رو تجربه کردم، حالی که مرز بین خوشبختی و بدبختی بود ولی تونستم ازش سالم بیرون بیام.
دوباره خاله شدم و حسرت لباس صورتی خریدن و موهاش رو خرگوشی بستن رو به گور نبردم.
رفتم کلاس زبان، با کسایی که بودنش پر از مهربونی و خنده و شوخی بود.
چند تا جشن امضا رفتم و از نزدیک با نویسنده های محبوبم دیدار کردم.
به عنوان اولین نفر قراردادم رو تمدید کردم.
دوباره اعتماد کردم و دوباره پشیمون شدم از اعتماد کردن.
و حالا توی آخرین نفس های اسفند 96 باید بگم سالی که گذشت به بدی چیزی
که فکرش رو می کردم نبود. روزهای خیلی خوبی هم داشت که الان دارم مرورشون می کنم.
تنها هدفم برای سال 97 تجربه ی حسرت های زندگیمه. چیزهایی که تو کل 29 سال زندگی، آرزوشون
رو داشتم ولی هیچ وقت جرات انجامش رو نداشتم. امیدوارم برای هممون چیزی اتفاق بیوفته
که ته دل مون بهش فکر می کنیم. امیدوارم تو سال جدید خوشبخت تر و پر امید تر
باشیم.
امیدوارم سال بعد توی این پست آخر سالی چیزهایی رو بنویسم که همیشه آرزوی تحقق شون
رو داشتم.
امیدوارم برای ما سال 97 سال تلاش و دویدن و لذت بردن باشه. امیدوارم حسرت به دل
نباشیم تو این سال.
عیدتون قشنگ