خرداد پر از حادثه
هوالمحبوب
روز یک خرداد نود و هفت بالاخره من گوشی جدید خریدم. از اون گوشی های خفن که تو دست جا نمیشه :) خیلی کلنجار رفتم با خودم که پولی که پس انداز کردم، پاداشی که گرفتم، هدیه های تولد رو چیکار کنم. آیا گوشی گرون بخرم یا برم همون کاری رو بکنم که چند ماه اخیر دارم میکنم. ولی بالاخره با داماد گرامی راهی بازار موبایل شدیم. کلی تحقیق کرده بودیم و قیمت ها دست مون بود من سقف قیمتم رو هشتصد تعیین کرده بودم. ترجیح میدادم خیلی تو خرج نیوفتم ولی اقای داماد چیز معمولی و متوسط باب میل شون نبود. بالای یک و صد خرج گوشی مون شد و این چند روز مشغول آشنا شدن با چم و خم گوشی جدید بودم. برای همین فرصت نمیکردم پست بذارم.
روز های کشدار ماه رمضون با درگیری های مدرسه و تلاش برای به روز رسانی سایت داره سپری میشه. هنوز نتونستم اونجوری که دوست دارم از ماه رمضون لذت ببرم. امیدوارم ادامه ی ماه بهتر سپری بشه. آزمون استخدامی رو شرکت کردم. هر چند احتمال پذیرش یک در میلیونه ولی به خاطر دلگرمی های خواهر و برادر محترم، چاره ای جز شرکت کردن نداشتم. دوست دارم این بلاتکلیفی ها تموم بشه. دوست دارم بدونم وقتی کار میکنم آینده ای هم در انتظارم هست. دلم نمیخواد چهار ماه از سال بیکار و بی بیمه سر کنم. دلم می سوزه وقتی فارغ التحصیل های فرهنگیان رو میبینم. دلم میسوزه چون بچه هایی که دانشگاه های عادی درس خوندن به مراتب زحمت بیشتری برای رشته شون کشیدن. کارشون با جزوه های چند صفحه ای راه نیوفتاده. هر چند گفتن این حرف ها دردی دوا نمی کنه. چون تعداد ما نیروهای غیر رسمی آموزش و پرورش اونقد زیاده که از دست خود وزیر هم در رفته.
نیروهای آزاد، قراردادی، حق التدریسی، شرکتی، نهضتی، نیروهای پیش دبستانی و....
حتی اگه از مدرسه ی فعلی راضی باشم و موقعیت خوبی داشته باشم بازم نسبت به
ساعت کاری، نسبت به تلاشم و خیلی چیزهای دیگه از خیلی ها عقب ترم. این عدم ثبات
شغلی هم که بدتر از همه چیز آزار دهنده است. اینکه گاهی وقت ها میدونی حق با توه و
نمیتونی ابرازش کنی سخته. امیدوارم یه روزی مشکل شغل ما دهه شصتی ها حل بشه. جوری
که مجبور نباشیم پشت گوشی به خواستگارمون بگیم نه من نیروی رسمی نیستم و اونم گوشی
رو زرتی بذاره روش:)
اینم نامه ی امیرعلی که تو پست قبل بحثش شده بود
اینم عکس گوشی ام به درخواست آقا احسان