لبخند خدا
هوالمحبوب
چند بار توی زندگیم لبخند خدا رو بالای سرم حس کردم، چند بار قشنگ برام مجسم بوده که خدا الان ازم راضیه. برای سی سال زندگی، شاید کم به نظر برسه؛ ولی خب بازم بهتر از اینه که همیشه تو شک و تردید این باشیم که خدا ازمون راضی هست یا نه. به دفعه های قبلی کاری ندارم. اما الان که دارم تو آخرین لحظه های ماه رمضان این ها رو براتون می نویسم، حس می کنم خدا داره به معدود بنده هایی که به عهد و پیمان چند صد ساله اش وفادار هستند، لبخند میزنه. همه ی اون آدم هایی که هر کدوم شون هزار و یک بهانه داشتن برای فراموش کردن، برای ندیده گرفتن، برای غر زدن، اما موندن و این لحظه های قشنگ رو رقم زدن. عمیقا از اینکه می دیدم کسی روزه داره خوشحال می شدم. از اینکه می دیدم بعضی ها که نمی تونن روزه بگیرن، ولی حسرت عجیبی تو دلشون هست، خوشحال می شدم، از اینکه می دیدم کسی به هر دلیلی روزه نمی گیره، ولی افتخار هم نمی کنه بهش و همش حواسش به ما روزه دارها هست؛ خوشحال می شدم. می دونم هر کس حق انتخاب داره. برای پوشش، برای روابطش، برای اعتقادش، برای همه ی امور زندگیش. ولی این حق رو برای خودم قائل هستم که به خاطر لبخند خدا خوشحال باشم و تبریک بگم به همه ی اون معدود کسایی که هنوز به سنت قدیم ماه رمضون، حال دلشون تغییر می کنه.
حال دلم عجیب خوبه. سرم
بالاست، حس خوبی توی تک تک سلول های بدنم موج می زنه. نه اشتباه نکنین، نمیخوام
بگم که من خیلی آدم خوبی ام و خیلی حال می کنم با خودم. هر کی ندونه شماهایی که
چند ساله زمزمه های من رو می خونید از میزان غر زدن هام با خبرین. از میزان غمی که
همیشه توی نوشته هام بوده با خبرین.
هیچ کس نمی تونه ادعا کنه که همیشه از خودش و عملکردش راضیه. آدم ها همیشه بهترین
قاضی اعمال خودشون هستن. هیچ کس اندازه ی خود آدم از سُر خوردن هاش، از کج رفتن
هاش، از اشتباهاتش، از یواشکی هاش، با خبر نیست. شاید از دور خیلی آدم موجهی به
نظر برسم، ولی خودم در درون خودم همیشه این حس بد نارضایتی رو از خودم داشتم. ولی
الان می خوام از خودم، از تک تک اون هایی که این ماه وفادارانه پای اعتقادشون
موندن تشکر کنم. خیلی حرفه میون این همه بی اعتقادی، میون این همه بی عدالتی، میون
این همه درد برای کشیدن، میون این همه غر برای زدن، سرت رو بندازی پایین و به خدا
لبخند بزنی.
از خدا ممنونم که این ماه رو نفس کشیدم و دلم آروم شد. ممنونم که دیگه هیچ کینه ای ازش ندارم، هیچ حس بدی تو وجودم نیست. ممنونم که اینقدر آرومم. فقط امیدوارم این حس خوب امتداد داشته باشه. این امیدواری ادامه داشته باشه.
می خواستم یه چیزی هم بگم به همه ی اون هایی که چند ساعت مونده به اذان، سر ظهر، عکس خوشمزه هاشون رو به اشتراک می ذاشتن، اما نمیگم. خدا هر کس رو با قلبش محشور کنه.
از تک تک تون قبول باشه، عیدتون هم مبارک. که عید واقعی روزه دار همین لحظه های ناب خلوت با خداست.
دلم میخواست عمیقا قربون خودمون برم توی این نوشته. اشکالی که نداره؟