نقدی بر داستانم(من تنها نبودم)
هوالمحبوب
دیروز داستانم رو توی جلسه ی مطالعات داستانی خوندم، خوشبختانه تعداد اعضا قابل توجه بود و این برای یک نویسنده ی مبتدی خیلی حس خوبیه که تعداد زیادی از آدم های اهل قلم نوشته اش رو نقد کنن. دلیل نوشتن این پست اینه که خودم خیلی از نقد ها یاد گرفتم، ترجیح میدم، آموخته هام رو با شما به اشتراک بذارم تا اگر کسی خواست ازشون استفاده کنه.
اغلب نقد ها مثبت بود، که این طبیعتا به خاطر تازه کار بودن منه. نقد مثبت به خاطر اینکه نوشته ام یک دست بود. نثر خوبی داشت و تونسته بود کشش و تعلیق ایجاد کنه. مخاطب رو خسته نمی کرد و اشکال نگارشی کم داشت. تصاویر خوبی ایجاد شده بود و در کل فرم داستان خوب و قابل توجه بود.
اما خب ایراد هم زیاد داشت که در ادامه بهشون اشاره می کنم و درباره شون توضیح میدم.
-تکلیف راوی مشخص نیست. راوی بین دوست داشتن و نداشتن در تردید است. این تردید اگر تعمدی باشد حسن و اگر غیر عمد باشد ایراد بزرگی است.
- شخصیت پردازی داستان مشکل اصلی داستان است. ما نه با دختر داستان و نه با پسر داستان، ارتباط برقرار نمی کنیم. گویا راوی که در ظاهر خود دختر است، در اصل نویسنده است که اطلاعاتش فراتر از شخصیت اصلی داستان است و هی دارد این ها را به خورد داستان می دهد. نویسنده حق دخالت در داستان را ندارد. نویسنده همه چیز را باید بر عهده ی راوی قصه بگذارد و تنها نویسنده باقی بماند.
-فلش بک های داستان خوب در نیامده است. گاهی مخاطب بین زمان حال و گذشته در می ماند. هنرمندی نویسنده در این است که حتی اگر جمله به جمله فلش بک بزند، زمان از دست مخاطب در نرود.
-فضاسازی بر عکس پاراگراف های آغازین، در ادامه دچار ضعف می شود. همین امر داستان را به حالت گزارشی نزدیک می کند. اما تک جمله های داستانی، داستان را از خطر گزارشی شدن نجات داده اما همچنان لب مرز است.
-برای مخاطب دلیل رفتار پسر مشخص نمی شود. نگاه ها و رفتار عاشقانه چرا یکهو تبدیل به نشناختن طرف می شود؟
-کاش به چند سوال در داستان پاسخ داده می شد، نحوه ی آشنایی شخصیت ها، طول رابطه و حتی بخشی از رابطه ی آن ها قبل از دیدار حضوری.
-داستان تلخ و صادقانه است. صداقت حس این داستان به شمار می آید. اما در عین حال تضاد های بسیاری در داستان وجود دارد که برای مخاطب آگاه دافعه ایجاد می کند.
-داستان گویی در پشت یک دیوار رخ داده و روای دارد از سوی دیگر دیوار داستان را برای ما روایت می کند، یعنی ما از خیلی از اتفاق ها بی خبر می مانیم. گویا خود نویسنده چون آگاه است این ذهنیت را به مخاطب هم نسبت داده که این ضعف بزرگی است.
-داستان دو پاره است. بخش اول بسیار جاندار، پر از تصویر و بخش دوم که وارد حدیث نفس می شویم تکراری و سست می شود.
-اگر نویسنده می توانست کل داستان را در خلال توصیفات بازار تعریف کند یک برگ برنده به حساب می آمد.
-داستان به دلیل اشاره به پیامک، تلگرام، لیست سیاه و .... به داستان مدرن نزدیک شده است و این جای تشویق دارد. چرا که مدرن نوشتن نیاز به جسارت زیادی دارد.
-نویسنده در داستان دخالت مستقیم دارد. گویی احساسات بر روایت غلبه می کند و آن را از مسیر داستانی دور می سازد.