خودم برای خودم
هوالمحبوب
برای حال خوب دلت شکر میکنم، خوشحالم که توی نصف شب تابستونی، تونستی به تنبلی آبلوموف گونه ات غلبه کنی و اتاقت رو مرتب کنی، خوشحالم که داری کتاب میخونی، خوشحالم که نماز صبحت رو میخونی، اما ناراحتم بابت دردهای جسمی ات، از بدن دردهای مزمن اعصاب خرد کُنت، امیدوارم به زودی همه ی این مشکلات جسمی یکجا تموم بشن و توم اونقدر پولدار بشی که برای سلامتی ات هی خرج کنی و نترسی از فلاکت بعدش. غرض از مزاحمت این که، چندیست هوس های عجیب غریبی به سرت میزنه که سخت منو متعجب می کنه، هوس کشتن اون پسرِ بی ریخت توی اون گروه مضمحل، که فکر میکنه توجهش به تو باعث حسادت بقیه ی اعضای گروه میشه، یا هوس خواستگاری کردن از اون دختر محجوب بیانی برای اون پسر محجوب بیانی و دست به دست دادن عروس و داماد، یا هوس سرکار گذاشتن ملت با یه انگشتر فیک، یا هوس سفر رفتن اونم تنهایی و بی خبر، یا هوس زدن مشتی محکم بر دهان تمام عاشقان فیک، که جرات ابراز عشق شون رو ندارن، لذا برات نگرانم. بابت این سیستم عصبی خسته ای که برای خودت درست کردی؛ عمیقا نگرانتم. ولی شجاعتت رو برای فرت و فرت خرج کردن پول های بلوکه شده توی حسابت، تحسین میکنم، امیدوارم همین فرمون بری جلو و در نهایت آخر تابستون به جرم اختلاس مالی بازداشت بشی، بالاخره زندون محیط دنجی داره برای تفکر و برای کتاب خوندن؛ تازه دکترهاشم رایگان ویزیتت می کنن، دختر جان، حالا که شبیه یک شبه نویسنده و شبه اهل قلم به آن کنگره ی کذا دعوت شده ای، مانتوی ارغوانی خوشرنگت را فردا از خیاط بگیر و شال خوشگلی سرت کن و خیلی به این فکر نکن که با این یک بغل خوشحالی چیکار کنی، شاید اصلا فردا مُردی و نتوانستی فیس تو فیس با محمود جانت صحبت کنی و فریبا جان را یک دل سیر نگاه کنی، سعی کن فردا زود بیدار شوی، خوشحال باشی و به عملیات انتحاری کمتر فکر کنی، حداقل فردا نگران هیچ چیز نباش، من باز هم برای تمام درد های درونی و بیرونی ات دعا میکنم و آرزو میکنم هر چه زودتر شوهر خوبی گیرت بیاد و از این مهمل بافی ها خلاص شوی، میدانی دیگر هر چه نباشد سی ساله شده ای و می توانی برای خودت زندگی تشکیل دهی و هی لازم نباشد من نقص هایت را توی سرت بکوبم و برایت اسپند روی آتیش شوم و قربان صدقه ات بروم. خلاصه که دوست داشته باش خودت را و مراقب خودت باش.