پوست کلفتی که منم
هوالمحبوب
روزی که گفتم می روم و چند هفته ای گم می شوم توی چهار دیواری خودم و سراغ نوشتن نمیایم، هیچ فکرش را نمی کردم که این غم سنگینی که نشسته توی جانم به هفته نرسیده، ته بکشد و خبرهای خوب هجوم بیاورند و من دوباره قلم به دست بگیرم و کلمه ها را جان ببخشم. این نشاط مضاعفی که توی دل و جانم نشسته، نوید از یک چیز می دهد، پوست کلفت شدن. ضربه ها هر چه کاری تر می شود، زخم ها هر چه به استخوان بیشتر می نشیند، پوست من هم کلفت تر می شود، بهانه بود که ناراحتم و چند روزی می روم که خوب شوم، من بی نوشتن هیچ وقت خدا بهتر نشده ام، حالا که بوی پاییز دویده در رگ هایم، حالا که خبر های خوب قبولی بچه ها یکی یکی از راه می رسد، همین که زنگ می زنند و از شدت خوشحالی پشت گوشی گریه می کنند و خانم معلم، خانم معلم گفتن هایشان قند توی دلم آب می کند، همین که مینویسم و همین که هنوز خدا دوستم دارد برای یک عمر ادامه دادن کافی است.
همین که نون جان می خندد، همین که مامان خوشحال است، همین که هنوز می توانم در حد مرگ کار کنم، همین که هنوز بین کسانی آبرو دارم ، همین ها یعنی می شود ادامه داد. حتی اگر هزار و یک نفر دلت را، روحت را، غرورت را، احساست را لگد مال کرده باشند. ما زنده از آنیم که پایان نپذیریم. خوشحالم که هنوز انگیزه ای هست، با تمام نیرویی که توی رگ هایم حس میکنم، هیچ وقت نباید فرار کنم، باید بمانم و بجنگم، مثل همه ی سی سال گذشته، مثل همان وقتهایی که توی رختخوابم نقشه می کشیدم برای تمام شدن همه ی جنگ های اعصاب، نقشه می کشیدم برای خوب کردن حال مامان، نقشه می کشیدم برای پولدار شدن آقاجون، نقشه می کشیدم برای آشتی دادن داداش و آقاجون، نقشه می کشیدم و توی این رویاهای کودکانه خوابم می برد، وقتی صبح می شد همه ی جنگ ها فروکش کرده بود، فتنه ها خوابیده بودند و هنوز می شد به آینده ی زندگی، به آینده ی خانواده امیدوار شد. توی همان یک وجب جا، چه نامه هایی که ننوشتم و توی جیب این و آن نگذاشتم، چه دلبری هایی که از این و آن نکردم که قهر هایشان تمام شود، چه زجری را تحمل کردم تا سی ساله شدم، تا بزرگ شدم و فهمیدم جنگ ها هیچ وقت قرار نیست تمام شوند، این ما هستیم که باید یاد بگیریم وسط همین جنگ ها زندگی کنیم، وسط این جنگ ها رویاهایمان را محقق کنیم، وسط این جنگ ها عاشق شویم و دل ببازیم. حالا هر چقدر می توانید چوب بردارید و دنبالم کنید، دهان تان را به تمسخر باز کنید، هر چه لایقم نیست را به من نسبت بدهید، من یک کرگدن پوست کلفت از جنگ برگشته ام.
+پی نوشت1: بچه ها در آزمون تیزهوشان قبول شده اند.
+پی نوشت 2: امروز زمزمه های تنهایی 1200 روزه شد.