گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

پوست کلفتی که منم

چهارشنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۷، ۰۹:۲۹ ب.ظ

هوالمحبوب

روزی که گفتم می روم و چند هفته ای گم می شوم توی چهار دیواری خودم و سراغ نوشتن نمیایم، هیچ فکرش را نمی کردم که این غم سنگینی که نشسته توی جانم به هفته نرسیده، ته بکشد و خبرهای خوب هجوم بیاورند و من دوباره قلم به دست بگیرم و کلمه ها را جان ببخشم. این نشاط مضاعفی که توی دل و جانم نشسته، نوید از یک چیز می دهد، پوست کلفت شدن. ضربه ها هر چه کاری تر می شود، زخم ها هر چه به استخوان بیشتر می نشیند، پوست من هم کلفت تر می شود، بهانه بود که ناراحتم و چند روزی می روم که خوب شوم، من بی نوشتن هیچ وقت خدا بهتر نشده ام، حالا که بوی پاییز دویده در رگ هایم، حالا که خبر های خوب قبولی بچه ها یکی یکی از راه می رسد، همین که زنگ می زنند و از شدت خوشحالی پشت گوشی گریه می کنند و خانم معلم، خانم معلم گفتن هایشان قند توی دلم آب می کند، همین که مینویسم و همین که هنوز خدا دوستم دارد برای یک عمر ادامه دادن کافی است.
همین که نون جان می خندد، همین که مامان خوشحال است، همین که هنوز می توانم در حد مرگ کار کنم، همین که هنوز بین کسانی آبرو دارم ، همین ها یعنی می شود ادامه داد. حتی اگر هزار و یک نفر دلت را، روحت را، غرورت را، احساست را لگد مال کرده باشند. ما زنده از آنیم که پایان نپذیریم. خوشحالم که هنوز انگیزه ای هست، با تمام نیرویی که توی رگ هایم حس میکنم، هیچ وقت نباید فرار کنم، باید بمانم و بجنگم، مثل همه ی سی  سال گذشته، مثل همان وقتهایی که توی رختخوابم نقشه می کشیدم برای تمام شدن همه ی جنگ های اعصاب، نقشه می کشیدم برای خوب کردن حال مامان، نقشه می کشیدم برای پولدار شدن آقاجون، نقشه می کشیدم برای آشتی دادن داداش و آقاجون، نقشه می کشیدم و توی این رویاهای کودکانه خوابم می برد، وقتی صبح می شد همه ی جنگ ها فروکش کرده بود، فتنه ها خوابیده بودند و هنوز می شد به آینده ی زندگی، به آینده ی خانواده امیدوار شد. توی همان یک وجب جا، چه نامه هایی که ننوشتم و توی جیب این و آن نگذاشتم، چه دلبری هایی که از این و آن نکردم که قهر هایشان تمام شود، چه زجری را تحمل کردم تا سی ساله شدم، تا بزرگ شدم و فهمیدم جنگ ها هیچ وقت قرار نیست تمام شوند، این ما هستیم که باید یاد بگیریم وسط همین جنگ ها زندگی کنیم، وسط این جنگ ها رویاهایمان را محقق کنیم، وسط این جنگ ها عاشق شویم و دل ببازیم. حالا هر چقدر می توانید چوب بردارید و دنبالم کنید، دهان تان را به تمسخر باز کنید، هر چه لایقم نیست را به من نسبت بدهید، من یک کرگدن پوست کلفت از جنگ برگشته ام.


+پی نوشت1: بچه ها در آزمون تیزهوشان قبول شده اند.

+پی نوشت 2: امروز زمزمه های تنهایی  1200 روزه شد.

  • ۹۷/۰۶/۲۱
  • نسرین

از خوشبختی هایم

نظرات  (۱۷)

خیلی خوبه که برگشتی، میدونستم برمیگردی، روزی که گفتی میری گفتم چطور بدون نوشتن میتونن ادامه بدن؟. من نمیتونم. 
امیدوارم شاد و پاینده باشی
پاسخ:
ممنونم بهار جان
خودمم میدونستم که دوام نمیارم
ولی اون لحظه اونقدر داغون بودم که به موندن نمیتونستم فکر کنم
وای سلام نسرین جانممممم 
باورت میشه تو وبلاگای بروز شده یهویی دیدمت گفتم عه عه این که نسرین خودمه:)))
چقد خوشحالم از خوشحالیت و اینکه میبینم تلاش هات ثمر داده و بچه ها قبول شدن
بازم بنویس برامون:)
پاسخ:
سلام عزیزم:)
چه حسن اتفاق جالبی
من که هی یهت میگفتم بیا و هی نمیومدی:)
ممنونم
چشم حتما :)
میدونستم معلم پوست کلفت در حد کرگدن بالاخره یه روز برمیگرده
ولی در هر صورت دلار الان 14 هزار تومنه و آب هم کمه و نهایتا همه میمیریم!(ستاد تخریب حال آدمایی که تازه حالشون خوب شده):)))
راستی نون خانم کیه؟ نون خامه ای؟
پاسخ:
کامنت شما خودش یکجا چند واحد انرژی تزریق میکنه اصولا😂
اصلا هرچی گرون تر بهتر😛
حالا چرا خانوم باشه؟ 
نمیشه نون جانمان آقا باشه؟  
خوش‌برگشتی 
پاسخ:
ممنونم😀
کاش این همه منو نمینوشتی
منو
و تموم چیزایی که این روزا بهم میگذره
کاش منم بتونم دوباره بنویسم و بفهمم بی نوشتن دوام نمیارم
کاش...
پاسخ:
خوشحالم از اینکه خودت رو لا به لای سطر های من یافتی
و مطمئنم تو هم یه روزی بهش پی میبری
ایمان داشته باش
یک بر کرگدنی ریختین تو بیان هااا
منم دلم میخواد کرگدن بشم خو
پاسخ:
میشی ان شالله 
ممنون شما لطف دارید..باشه هر چی شما دوست دارید
نه مثل اینکه حالتون خیلی خوبه
گمونم یه جنتلمن پولدار افتاده تو تورتون
پرایدم داره؟

پاسخ:
خواهش میکنم لطف نیستین حقیقته
بحث عشق و عاشقی نیست بابا
خودم حالم با خودم خوبه
اون جنتلمن خوشبخت باید از یافتن من خوشحال باشه نه من
  • منتظر اتفاقات خوب (حورا)
  • خیلی خیلی خداروشکر:-))
    اصلا همینه که هست:-)) 
    میگم مگه یه موقعی نگفتند دیگه مدارس تیزهوشان نداریم؟! باز چی شد که باز داریم؟ :-))))
    ان‌شاالله همینجور خبر خوب بشنوی و خبر خوب بدی:-)
    پاسخ:
    سلامت باشی عزیزم:)
    والله حذف که شده بود، ولی اومدن اعلام کردن که به جای اون آزمون جامع یه آزمون هوش میگیریم و یه مصاحبه از بچه های داوطلب و بعد جذب میکنیم
    و این شد نتیجه که فعلا پنج نفر از بجه هامون قبول شدن، هر چند میدونم که فضیلتی نیست ولی از خوشحالی شون خوشحالم:)
    سلام
    پاسخ:
    سلام بر شما
    چه خبر بوده اینجا !؟

    مگه شما رفته بودین نسرین بانو ؟
    پاسخ:
    14 شهریور تصمیم گرفتم برم و دیشب به این نتیجه رسیدم که نرم:)
    خیلی خیلی خوشحالم که این نبودنت کوتاه بود! همونطورکه خودت با نوشتن حالت خوب میشه ما هم با خوندن پست های تو حالمون خوب میشه :)
    تبریک میگم بهت که همچین شاگردای موفقی داری... شاید اگه منم معلمی مثل تو داشتم خیلی وقت پیش کنکور یه رشته ی خوب قبول شده بودم :)
    پاسخ:
    ممنونم زهرای همیشه مهربانم :)
    وای زهرا :)))
    تو همینجوری هم موفقی حتی اگه کنکورت رو خراب کرده باشی
    کاش واقعا بلد بودم کمکت کنم :)
  • مریــــ ـــــم
  • دخترم چه جوری میشه که اینقد خوب و دلنشین و خفن احساساتتو مینویسی
    خیلی‌تلاش‌میکنم ولی نمیشه
    دمت گرم!
    پاسخ:
    اتفاقا منم گاهی به این فکر میکنم که مریم چطوری میتونه اینقدر خفن از دردهاش طنز گونه بنویسه و من هیچ وقت نمیتونم مثل اون باشم :)
    تلاشت نتیجه داده فرزندم نگران نباش:)

    تا حالا بهت گفتن بچه ها که تو چقدر به معنای خود کلمه معلمی؟ و اینکه چقدر ماهی؟:)
    امیدوارم به قول ما شمالی ها اتفاق های خوب تترج بباره برات :)
    تترج: پشت سر هم
    پاسخ:
    تا حالا کسی اینجوری با تعریفش قند تو دلم آب نکرده بود :)
    امیدوارم که واقعا شایسته ی این تعریف باشم آسوکای مهربان
    ان شالله برای توم همین طوره باشه دختر شمالی :)
    خیلی کار خوبی کردین موندین ...

    بیان نباید از نویسنده های خوب خالی بشه !
    پاسخ:
    ممنونم :)
    از این همه حجم خوشحالی برای استشمامِ شمیمِ نوشتنِ دوباره ی یک نسرینِ مهربان، بغض کردم و امیدوارم لطافت روزهای قشنگ هر لحظه نوازشتون کنن...
    (((:
    پاسخ:
    ای جانم مستور عزیزم:)
    ممنونم منم برات کلی حس خوب آرزو میکنم گل دختر
    خوشحالم که ستاره‌ی وبت رو روشن می‌بینم جانم :*
    به به مبارک‌باشه، ان‌شاءالله بچه‌هات و خودت روز به روز موفق‌تر بشین :)
    پاسخ:
    ممنونم فرشته ی مهربانم :)
    ان شالله
    خوشحالم که بازم مینویسی
    بقول شاعر گفتنی : هرچه مرا تبر زدی زخم نشد جوانه شد
    این زخمهای تبر همیشه هست جوانه شدن رو باید یاد بگیریم
    چه خبرای خوشحال کننده ایی میتونه باشه واسه یه معلم ، که شاگردش موفق بشه:)
    پاسخ:
    ممنونم منم خوشحالم :)
    دقیقا
    خیلی حس خوبیه
    وقتی خوشحالی شون رو میبینم

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">