پاییز عاشق است
هوالمحبوب
پاییز را دوست نداشتم، این را همه میدانند، پاییز با غروب های دلگیرش، با باران های پی در پی اش، با روزهایی که عمرشان ته کشیده است، اعصابم را خرد می کند، اما....
اما شش سال است که زندگی ام پیوند عجیبی با پاییزخورده است، پاییزم عجین شده است با بوی کتاب و دفتر و نیمکت. عجین شده است با صدای هیاهوی بچه ها، با صدای زنگ مدرسه، با شلوغی های اول صبح، با هیاهوی آموختن و دانستن. تمام سهم من از پاییزبچه هایی هستند که سه ماه تمام چشم به راه آمدن شانم.
امروز که برای بار آخر مدرسه ی آرام و خلوت را تماشا می کردم، امروز که صندلی ها بی قرار بچه ها بودند، دوباره غرق شدم در بوی پاییز. غرق شدم در رعد و برق ها و رگبارهای ناگهانی، در بی هوا بغل شدن ها، در بی هوا دوست داشتن ها، در بی هوا عاشقی کردن ها.
پاییز وقتی زیباست که معلم باشی، که دلت بتپد برای صبح سرد اول مهر، برای بیرون خزیدن از زیر لحاف گرم، برای به تن کردن مانتوی ارغوانی و پوشیدن کفش های تق تقی، برای کوله به دوش انداختن و دویدن تا مدرسه. برای آغوش باز کردن و به سینه فشردن بچه ها، برای خاطره سازی کردن.
کاش مدرسه محلی برای تحقق رویاها بود.....
آغاز پاییزتان مبارک
معلم ها، دانش جوها، دانش آموزها، اهالی پاییز