گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

دلخوشی های چند کلمه ای

جمعه, ۱۳ مهر ۱۳۹۷، ۱۲:۲۸ ب.ظ

هوالمحبوب

میم جان و من سه سال است که همکاریم، از همان روزهای اولی که من به این مدرسه آمدم و میم جان و من همکار شدیم فهمیدم چه انسان شریف، چه دوست خوب و چه همکار نازنینی نصیبم شده است. میم جان معلم قرآن است. فکر میکنم تنها کسی در آن مدرسه است که مرا خوب شناخته، همه چیز را درباره ی احساسات بهاری ام میداند، از زود قاطی کردن هایم، از زود دل بستن هایم، از ویرانی های روحم خبر دارد. میم جان آدم راحتی است، از آنهایی که محال است ببینی و عاشقش نشوی، برعکس معلم قرآن های زمان ما که مقنعه ی چانه دار سر می کردند و ابرو بر نمی داشتند و توی کلاس هم با چادر می نشستند، دختر راحتی است، لباس های رنگی می پوشد همیشه آرایش می کند، موهای خوش حالتی دارد و هیچ وقت سعی نمی کند آن ها را بپوشاند. بچه ها را عاشقانه دوست دارد و توی کارش به شدت جدی است. بیشتر از تعلیم بچه ها به تربیت شان دقیق است. این روزها که خودم هم نمیدانم که دقیقا چه مرگم است، هر زنگ تفریح یک گوشه ای تنها گیرم می اندازد و میپرسد: خوبی؟ همین تک جمله میتواند کلی لبخند به لبم بنشاند. می داند که چه روزهای پر تلاطم سختی را گذرانده ام، من هم میدانم همه چیز را درباره ی قصه ی زندگی اش برایم گفته. داشتن چنین آدمی توی زندگی حقیقتا یک موهبت الهی است. از آن آدم هایی که هر وقت یک گوشه بغ کرده باشم و نشسته باشم چای به دست نزدیک می شود و سعی میکند هر طور شده بخنداندم. من و میم جان هر دو به معجزه ی چای ایمان داریم. گاهی وقت ها با یک لیوان چای دردهای همدیگر را تسکین می دهیم. این روزها که دوباره مدرسه میروم و سرم گرم کار است، بهتر از روزهای تابستان می توانم خودم را به کوچه ی علی چپ بزنم و وانمود کنم خوبم. ولی هنوز هم نمی توانم به خودم دروغ بگویم، هنوز هم گاهی حسودی ام گل می کند. هنوز هم گاهی طرف چپ سینه ام تیر می کشد، هنوز هم گاهی دیدن بعضی صحنه ها تمام غم های عالم را به سرم آوار می کند. ولی در تمام این فراز و نشیب ها حس میکنم دارم قوی تر می شوم. دارم کسی می شوم که یک عمر در حسرتش بودم. دارم آدمی می شوم که سالها در انتظارش بودم. اتفاق هایی در قلمرو ام افتاده است که حتی اگر نتوانم بازگو کنم، مزه مزه کردنش برایم شیرین است. سعی میکنم ارتباطم را با بعضی ها قوی تر کنم، سعی میکنم از موضع ضعف خارج شوم.

نظرات  (۱۲)

خوش بحال دانش آموزاشون:)

پاسخ:
:)
دانش آموزامون مشترکه
داشتن چنین آدمی توی زندگی حقیقتا یک موهبت الهی است...

:)
پاسخ:
بله واقعا

احتمالا دلیلش این بود که توی مدرسه ی قبلی از همکار خیلی آسیب دیدم اینجا خدا برام جبران کرده :)

نگفته بودید زود قاطی می کنید!
معلم قرآن آرایش میکنه؟ نکنه ساپورت و مانتوی جلو بازهم میپوشه:)
استغفرالله 
میگن آخر الزمون شده
ولی دوست خوب نعمتیه...خوش به سعادتتون
پاسخ:
نیازی نبود به شما بگم :)

معلم خوب باید آرایش کنه این یه قانونه
چون ما توی مدرسه مون همکار مذکر نداریم
پس میتونیم راحت باشیم از این نظر.

نخیر معلم باید پوشش مناسب و در شان معلم داشته باشه

بله من یک انسان سعادتمندم :)
  • جناب منزوی
  • حس خوبیه اینکه یه نفر هست، درک می کنه :)
    پاسخ:
    بله حقیقتا حس خوبیه
  • آشنای غریب
  • چایی میل دارین؟
    تازه دم کردیم هااا
    پاسخ:
    آره حتما
    فقط لیوانی باشه لطفا:)
    کوچیکترن؟ 
    پاسخ:
    من ته تغاری ام
    از این رفیق‌ها داشتن خیلی خوبه، از اینا که همیشه می‌فهمنت،ولی سخته پیدا کردنشون :)
    بمونید برای هم :*
    پاسخ:
    ممنونم فرشته جان
    بله سخته خیلی
    همش حس میکنم خیلیوقتا برای دوستام "میم جان" بودم ولی ... منم میم جان میخوام.
    تو قوی ای نسرین شاید داری قویتر میشی. :)
    پاسخ:
    میم جان داشتن خیلی حس خوبیه
    برای سه چهار نفر که یقین دارم چیزی فراتر از میم جانم :)
    از اونایی که توی هر خوشی و بدبختی اول یاد من میوفتن :)
    قوی تر شدن یه بخشیش برای من اینه که دیگه حرف بی خود هیچ کس به هیچ جام نیست :))


    آره به کتف هم نگیر. :)
    پاسخ:
    حتما :))
    زمان ما معلم قران که سهله، معلم زبان انگلیسیمون هم چادری بود و چنان سفت و سخت حجابشو رعایت میکرد که فکر میکردیم تو کلاسمون چندتا پسر هست که این اینجوری میکنه!! بقیه ی معلم هامونم همینطوری بودن! فقط بهترینشون معلم زمین شناسیمون بود که البته آقا بود :))
    پاسخ:
    نه معلم های من اونقدرها هم وضع شون خراب نبود:)
    یه معلم ادبیات و یه معلم مطالعات داشتیم که خیلی شیک بودن
    من الان عصاره  ی اون دو تام تو مدرسه :))
    البته شیک نیستم فقط دارم اداشو در میارم :))
  • حامد سپهر
  • ما هم یه میم جانی داشتیم یه زمانی (آقا مهدی بود البته :)) یه جایی گمش کردیم یعنی مسیرش عوض شد
    قدر این دوستها و دوستیهارو بدونید
    پاسخ:
    میم جان هاتون رو خیلی مواظب باشین که گم نشن :)
    ممنونم میم جان ما مهین جان هستن:)
  • آسـوکـآ آآ
  • چقدر خوب
    حتی تصور چنین معلم قرآنی هم دلچسبه :-)
    پارسال یه مدرسه ای بودم، که توش خیلی اذیت شدم، واقعا بهم فشار روانی وارد میکرد رفتارهای مدیر و معاون و بچه هاش، امسال از اونجا اومدم بیرون و واقعا تنها چیز خوبی که برام داشت آشنا شدن با همکارای فوق العاده بود. همکارایی مثل میم جان تو.
    پاسخ:
    منم دقیقا از چنین مدرسه ای وارد این مدرسه شدم
    و الان دارم کلی حس خوب رو تجربه میکنم:)
    الهی شکر که حالت خوبه تو مدرسه جدید

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">