گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

از خلال خاطره ها

شنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۷، ۰۷:۰۸ ب.ظ

هوالمحبوب

هاله روی پاهای ما بزرگ شده بود، من کلاس سوم را تازه تمام کرده بودم که دنیا آمد، اولین نوه ی عمه بود، خانه ی ما هم پاتوق عمه ها و عمه زاده هابود؛ دخترعمه مَلی، خانه ی ما زیاد می آمد، جنسش با ما جور بود، با مامان جور بود، مامان زن دائی اش بود، اما بیشتر از خاله ها قبولش داشت، همین شد که هاله روی پای ما بزرگ شد، روی پای من و نون جان و مریم. مریم دقیقا 20 سال از هاله بزرگ تر بود، هاله را سوار تاب می کردیم، برایش قصه می گفتیم، موهایش را می بافتیم، هاله زیباترین بچه ای بود که تا آن روز دیده بودیم، چشم هایش بین طوسی و سبز بود، موهایی طلایی پوستی سفید، تپل و تو دل برو.

سال 91 که مهناز رفت، شش ماه بعدش مریم نامزد شد،آن موقع  36 ساله بود، مریم از آن آدم هایی است که همیشه می توانم به پشتکارش غبطه بخورم، از آن آدم های واقعا فرهیخته ای که با اراده و تلاشش به همه جا رسیده، هیچ وقت هیچ کس حمایتش نکرده، برعکس من که همیشه حمایت مریم را داشته ام، چه مالی چه عاطفی.

همان سال 91 که شوم ترین سال زندگی مان شد، همان سالی که مهناز را ازمان گرفت، خیلی اتفاق ها در زندگی مان افتاد، اتفاق هایی که سال 91 را تبدیل به نقطه ی عطف زندگی ما کرد، زمستان همان سال شوهر عمه فوت کرد، بهمن ماه بود، جزوه ی عربی به دست روی پله های مسجد نشسته بودم و زور می زدم که گریه نکنم، زور می زدم که جزوه را بخوانم و پاس شوم، چهره ی عبوس دکتر الف، مقابل چشمم بود، اما پذیرایی از مهمان ها، دلداری دادن عمه زاده ها، حال غریبی که خودم داشتم، نمی گذاشت تمرکز کنم، معلقات سبعه خواندن روی پله های مسجد، وسط روضه خوانی ها، وسط زار زدن ها، شبیه آب در هاون کوبیدن بود، می دانستم این دو واحد لعنتی تا روز دفاع دست از سرم بر نخواهد داشت، همان طور هم شد، که یک هفته مانده به دفاع، وسط آموزش زدم زیر گریه، پشت تلفن ناسزاهای دکتر الف را می شنیدم و دم نمی زدم، می دانستم که ورقه ام را حتی نگاه هم نکرده، میدانستم که نمره ی قبولی که سهل است، نمره ام حتی بالای هفده خواهد بود اما، حرف زدن با آن عنقِ بد دهنِ بی اعصاب، فایده ای نداشت، همین که راضی شده بود نمره ام را قبل از دفاع اعلام کند، باید خوشحال می بودم.

داشتم از هاله می گفتم، از بهمن ماه 91 که شوهر عمه رفت، اسفند همان سال، که مریم تازه شش ماه بود نامزد کرده بود، در کمال ناباوری خبر نامزدی هاله را شنیدیم، هاله 16 سالش تازه تمام شده بود، بچه سال بود، هیکل درشتی داشت، بزرگتر از سنش می زد، اما ازدواج آن هم در 16 سالگی حقیقتا برای کل فامیل حیرت انگیز بود.

دو سال بعد از عروسی مریم، هاله عروس شد، حالا سه سال بعد از تولد ایلیا، چند روز پیش، هومن اش را به دنیا آورده است، هاله حالا 21 سال دارد، شش سال است که عروس شده است، چند روزی است که مادر شده است، همان دختر کوچولوی زیبایی که روی پای ما بزرگ شده بود، همان دختر کوچولویی که با مریم ما 20 سال اختلاف سنی داشت. داشتم به تفاوت نسل ها فکر می کردم، به توقع هایی که نسل های مختلف از خودشان و از زندگی شان داشتند، به آدمی که 36 سال تلاش کرد، درس خواند، زندگی ساخت و بعد که همه ی کارهای دلخواهش را سر و سامان داده بود، به شریک زندگی اش بعد از دو سال جواب مثبت داد و به هاله، که هنوز دیپلم نگرفته و سرد و گرم روزگار را نچشیده وارد بازی زندگی شد. و خودم و هم نسلانم که از هر دو وامانده ایم، نه کاری، نه زندگی درست و درمانی، نه یاری، نه امید چندانی به آینده ی پیش رو، تنها روزها را به شب می دوزیم و شب ها را به روز که کی معجزه ای برایمان اتفاق خواهد افتاد، چرا که در این دوران سخت حتی دویدن و تلاش کردن هم بی ثمر به نظر می رسد. هر چند که به قول سعدی به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل.

اما سی سالگی برای شروع عاشقانه ی یک زندگی، برای شروع محکم یک زندگی برای تداوم یک آرزو .....

 

 

 

  • ۹۷/۰۸/۱۲
  • نسرین

یاد بعضی نفرات

نظرات  (۱۵)

خوب فقط در صورتی‌که شونزده یالگی رو کنار مریم در سن پیری عروس شده بذاریم بچه میزنه نسرین 
من نمیخوام مریم رو بکوبم فقط سن ازدواجش رو می کوبم چون اون قدر مریم قوی بوده که دو سال خواستگار رو در اون سن دوونده! 
اما اون هاله، خیلی هم بچه نبوده تمام دختر عمو دخترعمه های من دقیقا سال دیپلم ازدواج کردن 
و نشون به این نشون که تو الان داری از سن خودت می نالی! پس سن مریم رو قبول نداری 
گرچه من خودم سن دانشگاه رو برای ازدواج مناسب می دونم 
فقط همون بیت آخری که از سعدی گذاشتی دلم رو گرم کرد 
دستت درد نکنه 


و اینکه 
تو که خیلی خوب معلمی می کنی که؟ 
پاسخ:
شونزده سالگی برای ازدواج زوده خیلی هم زوده، حتی اگر به سن مریم توجه نکنیم. یه دختر وقتی توی 16 سالگی ازدواج میکنه کلی به بدنش آسیب می رسونه، کلی روحش صدمه می بینه
فکر میکنی زن ها چرا بعد از چهل سالگی کلی درد و مرض می گیرن؟
من از سن خودم نمی نالم از موقعیت اسف ناکی که من و هم نسل هام توی این سن داریم می نالم.
به نظرم همونقدر که 16 سالگی زوده، 36 سالگی هم دیره طبعییه هیچ آدم عاقلی نمیگه 36 سالگی یه سن نرمال برای ازدواجه
ولی شرایط آدم ها با هم متفاوته
ازواج در سنین بالا، اختلاف سنی زیاد با بچه ها، خطرات حاملگی در سن بالا، اعصاب نداشتن برای تربیت بچه و ....
من معلمم ولی شغلم رسمی نیست یک عدد پا در هوا با یک حقوق حداقلی که بعد از شش سال کار تازه دو سال سابقه ی بیمه داره!
ای خواهر دس گذاشتی رو دلم
پاسخ:
درد همه ی هم نسل های ماست
  • مریــــ ـــــم
  • چه صدای خوبی داری نسرین
    :)
    این روزا خوندن پستات حس دلتنگی و غمتو بهم منتقل میکنه

    پاسخ:
    ممنونم
    به خوبی صدای تو نیست قطعا :)
    راستی تلگرامم رو دلت کردم یادم میره هی بهت بگم
    خیلی دلتنگم خیلی خیلی خیلی....
    فکر کنید چه کشیدیم از عمه ها و چه حسی به عمه دارم که تا رسیدم به عمه نتونستم بخونم پستتون رو !!!!!!
    پاسخ:
    مام خیلی  کشیدیم از این قشر زحمتکش جامعه و خانواده :)
    البته نه از همشون این عمه مون و دختر بزرگش به نسبت بقیه مهربان تر بودن :)
    با اینکه با ازدواج تو سنین کم مخالفم ولی به نظرم ازدواج برای هر کسی یه سن خاص داره، شاید یکی تو ۱۶ سالگی به آمادگی مناسب برای ازدواج برسه و یکی ۳۶ سالگی، ولی به نظرم سن مناسب در نگاه کلی حدودا از ۲۴ به بعد باشه(برای دخترها البته).

    از طرف جامعه‌ی عمه‌ها هم میگم عمه خیلی هم خوبه، دلتون هم بخواد، والا! :| :))
    پاسخ:
    نه باور کن خیلی ها بدون اینکه به درک درستی برسن ازدواج میکنن اینهمه نقص تربیتی از کجا میاد به نظرت
    کسایی که خودشون تربیت نشدنن چطور میخوان بچه تربیت کننن. 
    البته الان خیلی ها خیلی ساله میخوان ازدواج کنن اما موقعیتش رو ندارن. 
    عمه خوبش خوبه😁😁😁


    بابا اونی که ۱۶ ازدواج می کنه تو این دوره زمونه که هفده بچه دار نمیشه :) 
    بعدشم من و تو هم کلی درد و مرض می گیریم باور کن! و مناسفانه خیلی زود!
    نشون به این نشون که من استعداد شدیدم برای آرتروز رو بارها دیدم!!! دلیلشم اینه به خودمون نمیرسیم که خوب ازدواجم بکنیم صد درجه بدتر میشه 

    واقعا شش و دو؟ لعنت خدا بر اونها که میخورن حقت رو :| 

    پاسخ:
    مگه فقط بچه دار شدنه
    رابطه جنسی خودش خطرناکه برای این سن
    حالا بگذریم....
    رسیدگی به سلامتی ربطی به تجرد و تاهل نداره ها
    اره قبول دارم، همیشه میگم خیلی‌ از پدر و مادرها اول باید خودشون تربیت بشن بعد برن بچه تربیت کنن!
    اره مثال بارز عمه‌ی خوب منم :))
    پاسخ:
    ای جانم :)
    چه شود عمه فرشته :)

    دقیقا و این نقص بزرگ اغلب مادرها و پدرهای جدیده
    بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
    بله ربطی به تجرد و تاهل نداره دقیقا! و برای همین میگم‌من و تو هم خیلی مستعدیم 
    نه بابا ***** **** **** **** ****** **** **** ** **** ***** **** ***** ** ** ** 
    پاسخ:
    من مستعد نیستم چون خیلی هم سخت نمیگیرم به خودم :)

    بابا تو که خودت اینکاره ای
    لازم نیست من چیزی بگم
    حالا میام اون ور خصوصی می حرفیم اینجا زن و بچه  ی مردم نشسته :))
    من واقعا از سن مناسب ازدواج زن خبر ندارم.ولی 16 سالگی هم...

    دکلمه مناسب و دل نشین بود...
    پاسخ:
    سن مناسب از نظر منطق من برای خانم 24 تا 28 ساله :)


    ممنونم که گوش دادین
  • آشنای غریب
  • خودم و هم نسلانم که از هر دو وامانده ایم
    اینو خوب اومدی
    مخصوصا امید به آینده

    چرا واقعا اینطوریه

    ولی من هنوز به معجزه ایمان دارم
    دوستم میگفت باب قبله حرم امام حسین ع دعات کردم و حاجتت رو خواستم
    حالا ببینیم چی میشه!
    پاسخ:
    چون ما توی بدترین شرایط تو بدترین مکان ممکن به دنیا اومدیم :)

    خب اگر نیمچه امیدی نداشتیم که زنده نبودیم
    تا حالا غزل خداحافظی رو خونده بودیم
  • جناب منزوی
  • سلام
    حکایت تلخ و شیرینی بود.
    روزگار همینه، بر وفق مراد نیست، گاهی هم هست.
    این دور و زمونه طوری شده که دختر و پسر زود رشد می کنن
    دکلمه مثل همیشه خوب بود.
    پاسخ:
    سلام
    بله همین طوره
    زود رشد میکنن ولی به معنی این نیست که بتونن از پس یه زندگی بر بیان اونم در سن کم
    ممنون لطف دارین
    دکلمه دلنشینی بود
    فقط به نظرم نیازی نیست همه هجاها کشیده بشوند. 
    پاسخ:
    ممنونم
    بله نیازی نیست
    ولی به نظر من هاله بهترین کار رو کرده!! اگه زمان برمیگشت عقب، اگه میتونستم گذشته مو تغییر بدم، قطعا منم توی همون سن و سال پایین زدواج میکردم!! بدون اینکه چیزی بدونم، بدون اینکه چیزی رو تجربه کرده باشم، بدون اینکه خیلیها رو بشناسم، بدون اینکه چشم و گوشم باز شه!! همونجوری خام و بکر زندگیمو شروع میکردم!! مطمئنم اون موقع کمتر از الان افسوس میخوردم!!
    پاسخ:
    من موافقم نیستم
    نه اینکه بگم اشتباه نکردم تا حالا
    ولی موافق ازدواج توی اون سن اونم چشم و گوش بسته نیستم
    من از مسیری که طی کردم راضی ام
    اشتباه زیاد داشتم ولی حس میکنم هر کدوم از اون اشتباه ها یه تیکه از پازل منو ساختن
    نبودن شون باعث میشد چیزی از من کم بشه.
    افسوس های من به خاطر مسیر طی شده ام نیست
    به خاطر رفتار خودمه
    به خاطر انتخاب های خودمه


    پستت را که خواندم یادم افتاد چقدر از بعد سی سال می ترسیدم که چه میشود؟! چیزی نشد. من بزرگتر شدم و زندگی را بیشتر فهمیدم. آرامشم بیشتر شد و لذتها در جانم رسوب بیشتری کردند.
    و راستش ابدن از اینکه در دهه ی بیست ازدواج نکردم ناراضی نیستم. من آدم آن نوع ازدواج نبودم و نیستم. و همین رضایت برایم کافی است.

    پ.ن: دارم پست به پست میرم پایین تر و احتمالن حالا که قفل زبانم شکسته تا می توانم کامنت بگذارم :)
    پاسخ:
    منم از اینکه زود ازدواج نکردم ناراحت نیستم
    اما از اینکه الان در سن سی سالگی تنهام خیلی ناراحتم.
    آدم تو سی سالگی تو هوای پاییز باید دستی برای گرفتن داشته باشه


    چی از این بهتر من که دارم لذت میبرم :)
    تنهایی سی سالگی و شصت سالگی ندارد. گرچه تصویرها به ما القا کرده اند که با شریک شدن زندگی مان با دیگری ازش کمتر میشود ولی واقعیت ها می گویند که اینطور نیست. تنهایی فاصله ی تو با دیگری نیست. فاصله ی تو با توست. اینرا هیچ عشقی پر نمی کند. می تواند کمرنگش کند اما از بازگشتش از ادامه یافتنش نمی تواند جلوگیری کند. طبعن که پاییز دست در دست یار بیشتر می چسبد اما حتی اگر بتوانیم گهگاه دست خودمان را بگیریم و ببریمش زیر باران یا روی خش خش برگها...می بینی که لذتش بیشتر نباشد کمتر هم نیست رفیق جان.
    پاسخ:
    از این مرحله ی فانتزی عبور کردیم
    گیر کردیم یه جایی که نه راه پس داریم نه راه پیش

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">