دل ای پرنده ی آسیمه سر، چه می خواهی؟
وَ مِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوَاجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَ فِی ذٰلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (روم : 21)
هوالمحبوب
برای کسی که خدا اولویت زندگی اش باشد، مگر می شود که نیمه ی گمشده ای خلق نشده باشد؟ مگر می شود که خدا خلاف وعده کند؟ مگر می شود که خلق مان کند بی هیچ یاری و دلداری؟
شاید جنس من آنقدر ها هم که فکر می کنم زلال و صافی نیست، شاید مشکل از خود من است که چندیست خدا را گم کرده ام، لا به لای شلوغی های زندگی ام. شاید مشکل از من است که آنقدر ها هم که ادعا می کنم، بنده ی مومنی نیستم.
دلم برای خودم تنگ شده است، برای روزهای خوبی که داشتم، دلم برای خدا هم تنگ شده است، برای بغل امنش، برای لبخندهایش و برای سایه ی مهربانش که همیشه بالای سرم حسش می کردم. اینکه گمش کرده ام، تقصیر خودم است، اینکه حسم شبیه سال های جوانی ام نیست تقصیر خودم است.
همیشه تشنه ام و هیچ گاه لبم به آب نمی رسد. از همه چیز بریده ام و هیچ تکه ای از دنیای معنوی ام مثل گذشته زیر و رویم نمی کند، گمانم مشکل از خودم است. از اینکه بریده ام از دنیایی که دوستش داشتم. این است که دور شده ام و حالم با هیچ مسکنی خوب نمی شود.
از دیشب دارم به یک سوال مهم فکر میکنم، به این که دین و مذهب کجای زندگی مشترک است؟ چه سهمی از زندگی را به خودش اختصاص می دهد. از خیلی ها این سوال را پرسیده ام. از آدم هایی با تفکرات مختلف. اما جالب ترین بخش ماجرا پاسخ های یک سان اغلب این آدم هاست.
انسان نمی تواند مذهب و اعتقادش را نادیده بگیرد و حتی سعی در تغییر طرف مقابل نداشته باشد. مذهب تنها در نماز خواندن یا نخواندن خلاصه نمی شود. مذهب در تمام زندگی ساری و جاری است. در پوششی که انتخاب می کنی، در روابطی که برقرار می کنی، در خوردنی ها و نوشیدنی ها، در سفرها، در مهمانی ها، در جهان بینی ات، در هدف هایت، در آرزوهایت، در تربیت فرزندت و .....
دین مسئله ای شخصی نیست، حداقل برای من نیست. برای من که با هر نوع آدمی معاشرت کرده ام، برای منی که صمیمی ترین دوستم به خیلی از مقدسات من اعتقاد ندارد، برای من که بی حجاب بودن یا با حجاب بودن دوستانم برایم مهم نیست، مذهب مسئله ای مهم و حیاتی است.
از دیروز ذهنم درگیر بود. درگیر آینده و زندگی مشترک.
آرزو می گفت، پدر اولین معشوق هر دختریه، مردی که قراره تو رو از این معشوق و محبوب دور بکنه، باید یه سر و گردن از پدرت بالاتر باشه. اونقدر لایق باشه که بتونی به خاطرش از پدرت دور بشی.
زهرا می گفت، هر وقت بیدار می شم و همسرم رو سر نماز می بینم کل مشکلات زندگی فراموشم میشه.
حالا که فکرش را می کنم، میبینم راه چقدر روشن تر شده است برایم. حتم دارم که خدا شبیه بنده هایش نیست که خلاف وعده کنه.