گاهی همین چند خط می تونه رمق تازه ای بهت بده برای دوباره جنگیدن
سه شنبه, ۴ دی ۱۳۹۷، ۱۰:۳۳ ب.ظ
هوالمحبوب
گاهی با تمام وجود خسته می شوم از دویدن و نرسیدن، از تلاش کردن و نتیجه نگرفتن، از بی محبتی دیدن و خرج هیچ و پوچ شدن، گاهی دلم خالی می شود، خالی از عشق، خالی از شور زندگی، خالی از انگیزه. این جور وقت ها دلم میخواهد یک ساعت شبیه ساعت برنارد داشتم که می توانستم زمان را متوقف کنم؛ وسط کلاس، وسط اتوبوس، وسط جلسهی کاری یا سر میز ناهار، زمان را متوقف می کردم و زانوهایم ار بغل می گرفتم و می رفتم توی هپروت خودم.
توی این جور وقت ها آدم ها همیشه به محبت نیاز دارند، معجزه ی محبت، معجزه ی آغوش، معجزه ی بوسه. آخ که دلم لک زده برای یک معجزه.
گاهی ما معلم ها هم نیاز داریم که کسی بفهمدمان، کسی رنج ها و زخم هایمان را ببیند، کسی مرهمی برای زخم هایی که هر روز می خوریم داشته باشد. آدم معلم که می شود، تمرین می کند کوه شود، سخت و محکم و مقاوم. تمرین می کند دریا شود، بزرگ و عمیق و بخشنده. اما بعضی وقت ها حتی اگر کوه هم باشی، ترک بر می داری، دریا هم باشی، کم کمک، خشک می شوی.
دلم از یاس و ناامیدی آکنده است، شبیه سرباز بینوایی ام که وسط منطقه ای جنگی گیر افتاده و تمام راه های فرار به رویش بسته شده اند. روزهاست که خالی از محبت شده ام. فرشته های کوچکم نمی دانند که گاهی معلم ها هم خسته می شوند، ناامید می شوند، دلشان ترک بر میدارد، حس آدمی را دارم که دارد تلاش می کند از خط پایان عبور کند، حتی اگر مسابقه ساعت ها قبل تمام شده باشد.
کاش یک روز فرشته هایم کار یکنند که بایستم مقابل شان و بلند بلند و از ته دل بگویم که ممنونم، امروز سرشار از محبت شدم، خالی بودم اما حالا قلبم پر از عشق و امید و انگیزه است.
توی این جور وقت ها آدم ها همیشه به محبت نیاز دارند، معجزه ی محبت، معجزه ی آغوش، معجزه ی بوسه. آخ که دلم لک زده برای یک معجزه.
گاهی ما معلم ها هم نیاز داریم که کسی بفهمدمان، کسی رنج ها و زخم هایمان را ببیند، کسی مرهمی برای زخم هایی که هر روز می خوریم داشته باشد. آدم معلم که می شود، تمرین می کند کوه شود، سخت و محکم و مقاوم. تمرین می کند دریا شود، بزرگ و عمیق و بخشنده. اما بعضی وقت ها حتی اگر کوه هم باشی، ترک بر می داری، دریا هم باشی، کم کمک، خشک می شوی.
دلم از یاس و ناامیدی آکنده است، شبیه سرباز بینوایی ام که وسط منطقه ای جنگی گیر افتاده و تمام راه های فرار به رویش بسته شده اند. روزهاست که خالی از محبت شده ام. فرشته های کوچکم نمی دانند که گاهی معلم ها هم خسته می شوند، ناامید می شوند، دلشان ترک بر میدارد، حس آدمی را دارم که دارد تلاش می کند از خط پایان عبور کند، حتی اگر مسابقه ساعت ها قبل تمام شده باشد.
کاش یک روز فرشته هایم کار یکنند که بایستم مقابل شان و بلند بلند و از ته دل بگویم که ممنونم، امروز سرشار از محبت شدم، خالی بودم اما حالا قلبم پر از عشق و امید و انگیزه است.
+این متن رو امروز سر کلاس انشای دخترا نوشتم، وقتی رفتم کلاس پسرا، امیرحسین این نامه رو بهم داد، انگار خدا یه جوری داره بهم امید تزریق می کنه.