با واژههای زخمیِ تبدار
هوالمحبوب
دارم به یه تغییر بزرگ فکر میکنم، به اینکه خودم رو از این مردابی که ساختم، بکشم بیرون. به اینکه منتظر نشم و خودم برم دنبال کارهایی که قرار بود یه روزی دونفره انجام بشن. میدونم هرکاری هزینه داره، من الان اونقدر بزرگ شدم که بتونم هزینه بپردازم برای خواسته هام. برای تنهایی سفر رفتن، تنهایی به دل کوه زدن، برای تنهایی زندگی کردن، بینهایت دلم میخواد تنها باشم. بدون هیچ صدایی، بدون هیچ حضوری، این تنهایی رو با هیچ چیزی عوض نمیکنم، روزهایی که مهمون داریم اغلب این بالام، توی اتاقم؛ تازه وقتی صدای خداحافظی مهمون رو میشنوم یادم میوفته که نرفتم برای احوال پرسی.
دایی بزرگه و خاله بزرگه به فاصلهی چند ماه مریض شدن، نرفتم دیدنشون، هیچ هم بدم نمیاد از رفتارم. فکر میکنم سالهای قبل که همیشه همه جا بودم، خیلی تباه بودن، هیچ وقت کسی نگرانم نشده، هیچ وقت جای خالیام برای کسی سوال ایجاد نکرده، همیشه تاوان نبودنهای نونجان رو من دادم، همیشه رفتم که مامان حس نکنه که پشتش خالیه. که دلش خوش باشه که دختر کوچیکه حرف گوش کنه. همیشه خوب بودم، یه خوبِ حالبههمزن، که آب تو دلشون تکون نخوره، وقتی دلم شکست نذاشتم چیزی بفهمن که غصهشون نشه، وقتی شکست خوردم، نرفتم سراغ شون، وقتی بی پول شدم، دستم رو دراز نکردم پیششون، وقت کنکور، وقت دانشگاه، وقت ارشد، هیچ موقع پول نخواستم برای کلاس، برای کتاب، برای هزار تا چیز دیگهای که بقیه حق مسلم میدونن برای خودشون. هر وقت این تابستونهای بیپولی، از مامان یا آقاجون پول میگیرم بعد از اولین حقوق بهشون برمیگردونم، الی مسخرهام میکنه که مگه آدم از مامان باباشم قرض میکنه؟ هیچ وقت قانون هاینانوشتهشون رو زیر پا نذاشتم.
اما میدونم که هنوزم ازم راضی نیستن، الان اگه ازشون بپرسی بابت اینکه زیاد سرم توی گوشیه شاکیان، خودمم شاکیام، اما جایگزین جذابتری برای پر کردن لحظههام ندارم، هیچ وقت بهمون نگفتن که حق نداری عاشق بشی، اما عاشق شدن رو برامون تعریف نکردن، مامان برام حرف نزده بود از اینکه وقتی یه نفر ازت خوشش اومد، چیکار باید بکنی، بهم نگفتهبود برای دلبری کردن باید چه جوری باشی، نگفته بود وقتی یکی بیهوا بهت گفت «دوستت دارم»، نباید بزنی زیر گریه و گوشی رو هزارتوی اتاقت پنهان کنی که کسی نفهمه. نگفته بود وقتی یکی ازت شماره میخواد لزوما به این معنی نیست که عاشقت شده، نگفته بود که حرف زدن دخترها و پسرها لزوما معنای عشق و عاشقی نداره. دخترها میتونن با پسرها هم خیلی دوستانه صحبت کنن بدون اینکه اتفاق بدی بینشون رخ بده. نگفته بود وقتی عاشق شدی نباید بترسی، نباید پنهان کنی، عشقت رو باید فریاد بزنی و از لحظه لحظهی عاشقی کردنت کیف کنی، اونقدر نگفتن و حرفهامون تو دلمون موند که کپک زد. اونقدر بلد نشدیم که پیر شدیم و نتونستیم بگیم «دوستت دارم»، اونقدر بیدست و پا بودیم که هی از بغل مون رد شدن و تنه زدن و خندیدن بهمون. اونقدر بیهوا به پیشرفت فکر کردیم که یادمون رفت، یه جایی از این زندگی باید دو نفره طی میشد، ای دل غافل سی سالت شد و هنور منتظری.
اینجوری شد که چنگ زدیم به هر چیزی که تنهاییمون رو پر کنیم، که زندگیمون رو از این کسالتباری در بیاریم، اینجوری شد که فهمیدیم برای شروع کردن خیلی دیره. بلد نشدیم هم رنگ جماعت بشیم و طرد شدیم.