گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

از حرف های تو‌دلی یک معلم ادبیات

جمعه, ۲۸ دی ۱۳۹۷، ۰۶:۴۹ ب.ظ

هوالمحبوب


دی، ماه قشنگیه برای معلم‌ها، چون حجم کاری‌شون نسبتا کمتر می‌شه، دیگه هر هفته امتحان نداریم، کار‌درخانه نمی‌دیم و فقط می‌شینیم به مرور درس ها و رفع اشکال. اوقات‌فراغت بیشتری هم در خلال مدرسه داریم. اما از پانزدهم‌دی امتحان بچه ها شروع می‌شه و روزهای هفته بیشتر به نظارت بالایِ‌سر بچه‌ها سپری می‌شه.

خب طبیعتا به عنوان ناظر کار خاصی ندارم و اغلب می‌شینم کتاب می‌خونم. دوست ندارم عین دوره‌ی دانش‌آموزی خودم با کفش‌های تق‌تقی هی راه برم بین ردیف صندلی‌ها و تمرکز بچه‌ها رو بگیرم. جز چند‌نفری که باید جاشون عوض بشه و پوشه‌ی زیر دست‌شون چک بشه، با بقیه کاری ندارم و راحت لم میدم رو صندلیم. برنامه‌ی امتحانیِ امسال رو من نوشته‌بودم و از اونجایی که خیلی فداکارم، آزمون‌های خودم افتاده روزهای آخر. تصمیم داشتم برای امتحان مطالعات اجتماعی یه کار جدیدی بکنم و از اون سوال‌های کلیشه‌ای هر سال رها بشم. دو ساعت زمان صرف طراحی سوالات کردم؛ سوالاتی که کاملا مفهومی و پر از نمودار و نقشه بود. برای خودم که هیجان‌انگیز و جذاب بود. تا اینجایی هم که اوراق رو تصحیح کردم ، خوب تونستن جواب بدن. سوالات مفهومی تو پایه ی ابتدایی با عنوان آزمون‌های عملکردی شناخته می‌شن، توی این آزمون‌ها سوالات کپی کتاب نیستن، بلکه هدف سنجش آموخته‌های دانش‌آموزه بر اساس عینی‌سازی مفاهیم درسی، یعنی به جای اینکه یه سوال و جواب ساده مطرح کنی، به موقعیت براش خلق می‌کنی و ازش راهکار میخوای.

مثلا به جای اینکه ازش درباره ی باغداری و زراعت سوال بپرسی، تصویر یک باغ رو می‌دی و یه سری اطلاعات درباره ی منطقه، بعد ازش می‌خوای که بهت بگه که چه محصولاتی می‌شه اونجا کاشت؟ یا باید چه اقداماتی برای کشت بهتر گیاه انجام داد و ....

یا مثلا به جای اینکه مجبور‌شون کنی یه سری تاریخ به درد‌نخور رو حفظ کنن، خط زمان رو رسم می کنی، زمان‌ها رو میدی و ازش درباره ی اتفاق‌های مختلف تحلیل می‌خوای و یا می‌خوای که سال‌ها رو به قرن بنویسن.

بچه‌هایی که توی کلاس فعال بودن جواب‌های شاهکاری به سوالات دادن، اما سر جلسه که برای رفع اشکال رفتم کلی حرصم دادن، چون بچه‌های ما متاسفانه به آماده خوری عادت کردن، اغلب دوست ندارن چیزی فراتر از مطالب کتاب یاد بگیرن، سخت قبول می‌کنن که چیزی رو از دیدگاه خودشون پاسخ بدن، یه جورایی به خودشون اعتماد ندارن که پاسخی که میدن می تونه درست باشه، اما تصمیم دارم این شیوه ی سنتی رو ریشه کن کنم، روال کاری‌مون هم اینه که توی کلاس‌های مطالعات، بیشتر بچه‌ها حرف بزنن تا من، خودشون پاورپوینت درست می‌کنن، کنفرانس می‌دن، بحث می‌کنن و من فقط نقش یک راهنما رو دارم، یه روزهایی اونقدر بحث شیرینه براشون که من خودم به زور میتونم ازشون وقت بگیرم برای حرف زدن:)

اوایل سال خیلی بابت ضعف‌های درسی‌شون ناراحت بودم، خیلی سخت می شد وادارشون کرد به درس خوندن، اما بعد از چهار ماه خون دل خوردن، می‌تونم افتخار کنم به وجود تک‌تک‌شون.

امسال دانش‌آموزی دارم که شاید یک ماه هم سرکلاس نبوده، مشکلات خانوادگی عدیده ای داره که باعث می‌شه نتونه منظم سرکلاس بیاد، از دوم ابتدایی که توی مدرسه‌ی ماست همین شکلی بوده و هر سال با نمرات قابل قبول که یه درجه بالاتر از نیاز به تلاش هست، به پایه ی بالاتر ارتقا داده شده، عملا چیزی از مطالب درسی نمی‌دونه، به شدت از مدرسه گریزانه، اما امسال اونقدر از ما محبت دیده که قول داده کمتر غیبت کنه و خودش رو تا آخر سال به حد نرمال برسونه. از هفته‌ی قبل براش کلاس اضافه گذاشتم. از اون روز چشم‌هاش برق می‌زنه. باورم نمی‌شه این همون دانش‌آموزِ منزوی کلاسم باشه. هم خیلی رابطه‌اش با بچه‌ها بهتر شده و هم انگیزه پیدا کرده. انگار دلش کسی رو می‌خواست که بهش توجه کنه و بگه که تو برام مهم هستی. عاشقانه‌ترین لحظه برای یه معلم، دیدن پیشرفت دانش‌آموزشه.

از دیدن محبتی که بین همکارانم هست، حس خیلی خوبی دارم. از دیدن حس عزت و احترام که بین‌مون موج می‌زنه، از احساس مسولیتی که روی دوش تک‌تک‌مون هست، از وجدان کاری تک‌تک‌مون. برخلاف خیلی از همکاران که حقوق پایین و نداشتن جایگاه حرفه‌ای در خور رو، بهانه کردن برای فرار از مسولیت، توی مدرسه‌ی ما همکاران با جون و دل کار می‌کنن، انگار تک‌تک بچه‌ها عضوی از خانواد‌شون باشن.

از اواخر آبان یه دختر بچه‌ی هفت ساله به عنوان مهمان وارد مدرسه‌مون شد که برای شیمی‌درمانی مادرش از ملکان به تبریز اومده‌بودن. قرار بود تا تموم شدن درمانِ مادرش شاگرد مدرسه‌ی ما باشه. چهارشنبه که داشتن بر‌میگشتن شهر‌شون، توی سالن هم خودش گریه می‌کرد هم پدر و خاله اش و هم معلمش، اونقدر که معلمش عاشقانه باهاش کار‌ کرده بود، بچه دلش نمی‌خواست برگرده ملکان.  می‌گفت معلم خودمون با خط‌کش منو میزنه:( تصور کنین یه بچه ی بحران زده ی هفت ساله رو....

خلاصه که معلمی شریف‌ترین و دوست‌داشتنی‌ترین شغلی بود که می‌تونستم داشته‌باشم. خدایا شکرت.

خدایا بابت برف زیبای امروز ازت ممنون، اگر امشب هم برف بباره و فردا مدرسه تعطیل بشه من بیشتر عاشقت میشم:)



نظرات  (۱۴)

وای خدایا
نمی تونم بگم چقدر از خوندن متن حس خوب پیدا کردم
خوش بحال دانش آموزانتون
خوش بحال خودتون که راهتونو پیدا کردید
و دم خدا هم گرم بابت معلمایی مثل شما:)
پاسخ:
مرسی:)

یهویی یه حجم بزرگی از انرژی سرازیر شد سمتم :)

دم شما گرم
  • جناب قدح
  • سلام :)

    الان که سرتون خلوت شده از هوای زیبای شهرتون استفاده کنین ...

    گاهی وقتی مطالب معلمای بیان رو میخونم غبطه میخورم البته کار بسیار سختیه

    پس شما معلما هم تعطیلی رو دوس دارین :)

    یاشیاسیز خانم معلم
    پاسخ:
    سلام:)

    بله امروز به حد کافی استفاده کردم :)

    بله معلم ها عاشق تعطیل یهستن مخصوصا بعد از خستگی این چند وقته :)

    سیزده یاشیسیز
    شغل سختیه. من یکی اعصابم نمی‌کشه. اینکه همچین صبر و حوصله‌ای داری قابل بسی تقدیر و تشکر و قدردانیه.
    همیشه فکر می‌کردم فقط بچه‌هان که دعا دعا می‌کنند برف بیاد و مدرسه تعطیل بشه :))
    پاسخ:
    گاهی منم اعصابم نمی کشه
    مخصوصا وقتایی که یه سوال تکراری رو مجبوری 24 بار به 24 نفر توضیح بدی:)

    شاید هیچ وقت از دید یه معلم به این قضیه نگاه نکرده بودی :)

  • آسـوکـآ آآ
  • من دلم واسه بچ ها تنگ شده نسرین...
    خیلی هم زیاد. افکر می کنم بخشی از ناراحتی این روزام بابت دور بودن از بچه هاست.

    امیدوارم هیچ بچه ای مریض نباشه.❤❤❤
    پاسخ:
    ای جانم
    شماها تو تعطیلی بین ترم هستین گمونم

    می فهمم حالتو
    منم دقیقا همین جوری میشم وقتایی که نمی بینمشون

    الهی آمین
  • محمود بنائی
  • خیلی خوب نوشته بودین، خیلی خوشحال شدم از این همت و توانمندی شما، دمتون گرم :)
    کاش وقتی ما هم مدرسه میرفتیم استادها همینقدر دل میسوزندن و کاش به معیشت معلم ها این مهم ترین شغل جامعه توجه بیشتری میشد تا بی دغدغه به کارشون برسن. 
    پاسخ:
    ممنونم لطف دارین :)

    ماها که به معنای واقعی کلمه نسل سوخته بودیم
    تک و توک معلمی بود که شیوه های جدیدی برای آموزش داشت

    کاش تون یه حسرت بزرگ تو دل ماهاست... مخصوصا ما غیر رسمی ها
    چقدر از خوندن این پست عشق کردم، چقدر خوبه که خلاق باشی، از این‌معلم‌های عصا قورت داده که فقط کتاب رو میشناسن و یه "و" جا بندازی نمره کم‌میکنن بدم میاد، امیدوارم شاگردات همه آدم‌های مفید و بزرگی بشن که احساسات خوبت تکمیل بشه :)

    منم برف میخوام خب :/
    تو که معلمی،فکر کن دانش‌اموزات چقدر عاشق خدا میشن اگه فردا تعطیل بشه( یک دانش‌آموز که کل زمستون از خدا میخواست سیل بیاد مدرسه تعطیل بشه) :دی
    پاسخ:
    خوشحالم که بالاخره تونستم خوب بنویسم:)
    امیدوارم فقط یکم به خودشون زحمت بدن و از خلاقیت شون استفاده کنن.

    منم امیدوارم

    آخی :(

    متاسفانه هم من و هم دانش آموزانم ناراحت و افسرده بودیم از تعطیل نکردن :(
    میگن زمستون بی برف مثل زنبور بی عسله. همینقدر یخ و بی اثر. اینقدر که ما فقط یخ می‌زنیم از سرما. وگرنه که زمستونی در کار نیست. : )
    .
    یاد روزای برفی مدرسه افتادم. روزایی که تعطیل می‌شدیم. روزایی که می‌دونستیم تعطیله مدرسه‌ها، ولی باز دلمون خوش بود که بریم تا مدرسه. تو برف تازه به زمین نشسته عجیب می‌چسبید راه رفتن.
    پاسخ:
    دقیقا، مخصوصا اگر تو تبریز زندگی کنی که به برف و سرماش معروفه همه جا
    سرمای بی برف که دیگه حسابی ضد حاله :(
    ماها که همون دم دمای صبح تازه با خبر می شدیم تعطیل شدیم
    گاهی تا خود مدرسه هم می رفتیم و بعد متوجه تعطیلی می شدیم/
    چه پست حال خوب کنی😍😍😍😍 
    امیدوارم معلم اون دختر کوچولو هم کمی قدرت درکش بره بالاتر و دیگه اون بچه رو آزار نده ،امیدوارم معلم هایی مثل شما بیشتر و بیشتر و بیشتر بشه
    پاسخ:
    :)

    امیدوارم معلم ها بدونن که چه جایگاه حساسی دارن و دست از تحقیر و سرزنش و کتک زدن بردارن
    و بشن چیزی شبیه مادرها که بچه ها ور عاشقانه دوست دارن با وجود همه ی عیب و ایرادها و اشتباه هاشون
  • حامد سپهر
  • واقعا از اینکه هنوز معلمهای دلسوز و مهربونی توی سیستم آموزشی کشور هستن باید خدارو شکر کرد. ایشالا که خدا به روزیتون و حقوقتون برکت بده
    معلم از تعطیل شدن اینقدر کیف کنه ببین شاگردا چه کیفی میکنن:))
    پاسخ:
    ممنونم، من خیلی معلم مهربونی نیستم، امروز دود از کله ام زده بود بیرون، زنگ آخرم رسما داشتم عربده می کشیدم از دست عطا:(
    ولی دلسوز و با وجدان هستم خدا رو شکر
    ممنونم ان شالله

    معلم ها بیشتر از بچه ها ذوق دارن، ولی امروز کلا ضایع شدیم فقط یه ساعت دیرتر رفتیم سر کلاس:(
    یخبندان وحشتاکی هم بود ولی تعطیل نکردن
    من خیلی دوست داشتم معلم باشم
    پاسخ:
    ای جانم :)

    نمیدونم چند سالته و امکانش رو داری که معلم بشی یا نه
    ولی به هر حال آروز میکنم که به آرزوت برسی
    هنوز هم بچه ها رو کتک میزنن
    پاسخ:
    خیلی از انسانیت به دوره کتک زدن بچه ها، مخصوصا دختر بچه ها و مخصوصا کلاس اولی ها
  • جناب منزوی
  • سلام
    خسته نباشید واقعاً، امیدوارم زحماتتون به ثمر بشینه و به آرزوهای خوبتون برسید.
    پاسخ:
    سلام

    ممنونم

    منم امیدوارم، ولی الان دارم ورقه های ادبیات بچه ها رو تصحیح میکنم و به این نتیجه رسیدم که زحماتم هدر رفته :)

    ۲۵سالمه
    مربی مهد میتونم بشم
    پاسخ:
    معلم هم می تونی بشی فقط کافیه که بخوای :)
  • جناب منزوی
  • چیز طبیعیه :)
    کلاً اونجایی که من هستم اینطوریه و فاجعه بارتر، روم نمیشه بگم :)
    پاسخ:
    :))

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">