از حرف های تودلی یک معلم ادبیات
هوالمحبوب
دی، ماه قشنگیه برای معلمها، چون حجم کاریشون نسبتا کمتر میشه، دیگه هر هفته امتحان نداریم، کاردرخانه نمیدیم و فقط میشینیم به مرور درس ها و رفع اشکال. اوقاتفراغت بیشتری هم در خلال مدرسه داریم. اما از پانزدهمدی امتحان بچه ها شروع میشه و روزهای هفته بیشتر به نظارت بالایِسر بچهها سپری میشه.
خب طبیعتا به عنوان ناظر کار خاصی ندارم و اغلب میشینم کتاب میخونم. دوست ندارم عین دورهی دانشآموزی خودم با کفشهای تقتقی هی راه برم بین ردیف صندلیها و تمرکز بچهها رو بگیرم. جز چندنفری که باید جاشون عوض بشه و پوشهی زیر دستشون چک بشه، با بقیه کاری ندارم و راحت لم میدم رو صندلیم. برنامهی امتحانیِ امسال رو من نوشتهبودم و از اونجایی که خیلی فداکارم، آزمونهای خودم افتاده روزهای آخر. تصمیم داشتم برای امتحان مطالعات اجتماعی یه کار جدیدی بکنم و از اون سوالهای کلیشهای هر سال رها بشم. دو ساعت زمان صرف طراحی سوالات کردم؛ سوالاتی که کاملا مفهومی و پر از نمودار و نقشه بود. برای خودم که هیجانانگیز و جذاب بود. تا اینجایی هم که اوراق رو تصحیح کردم ، خوب تونستن جواب بدن. سوالات مفهومی تو پایه ی ابتدایی با عنوان آزمونهای عملکردی شناخته میشن، توی این آزمونها سوالات کپی کتاب نیستن، بلکه هدف سنجش آموختههای دانشآموزه بر اساس عینیسازی مفاهیم درسی، یعنی به جای اینکه یه سوال و جواب ساده مطرح کنی، به موقعیت براش خلق میکنی و ازش راهکار میخوای.
مثلا به جای اینکه ازش درباره ی باغداری و زراعت سوال بپرسی، تصویر یک باغ رو میدی و یه سری اطلاعات درباره ی منطقه، بعد ازش میخوای که بهت بگه که چه محصولاتی میشه اونجا کاشت؟ یا باید چه اقداماتی برای کشت بهتر گیاه انجام داد و ....
یا مثلا به جای اینکه مجبورشون کنی یه سری تاریخ به دردنخور رو حفظ کنن، خط زمان رو رسم می کنی، زمانها رو میدی و ازش درباره ی اتفاقهای مختلف تحلیل میخوای و یا میخوای که سالها رو به قرن بنویسن.
بچههایی که توی کلاس فعال بودن جوابهای شاهکاری به سوالات دادن، اما سر جلسه که برای رفع اشکال رفتم کلی حرصم دادن، چون بچههای ما متاسفانه به آماده خوری عادت کردن، اغلب دوست ندارن چیزی فراتر از مطالب کتاب یاد بگیرن، سخت قبول میکنن که چیزی رو از دیدگاه خودشون پاسخ بدن، یه جورایی به خودشون اعتماد ندارن که پاسخی که میدن می تونه درست باشه، اما تصمیم دارم این شیوه ی سنتی رو ریشه کن کنم، روال کاریمون هم اینه که توی کلاسهای مطالعات، بیشتر بچهها حرف بزنن تا من، خودشون پاورپوینت درست میکنن، کنفرانس میدن، بحث میکنن و من فقط نقش یک راهنما رو دارم، یه روزهایی اونقدر بحث شیرینه براشون که من خودم به زور میتونم ازشون وقت بگیرم برای حرف زدن:)
اوایل سال خیلی بابت ضعفهای درسیشون ناراحت بودم، خیلی سخت می شد وادارشون کرد به درس خوندن، اما بعد از چهار ماه خون دل خوردن، میتونم افتخار کنم به وجود تکتکشون.
امسال دانشآموزی دارم که شاید یک ماه هم سرکلاس نبوده، مشکلات خانوادگی عدیده ای داره که باعث میشه نتونه منظم سرکلاس بیاد، از دوم ابتدایی که توی مدرسهی ماست همین شکلی بوده و هر سال با نمرات قابل قبول که یه درجه بالاتر از نیاز به تلاش هست، به پایه ی بالاتر ارتقا داده شده، عملا چیزی از مطالب درسی نمیدونه، به شدت از مدرسه گریزانه، اما امسال اونقدر از ما محبت دیده که قول داده کمتر غیبت کنه و خودش رو تا آخر سال به حد نرمال برسونه. از هفتهی قبل براش کلاس اضافه گذاشتم. از اون روز چشمهاش برق میزنه. باورم نمیشه این همون دانشآموزِ منزوی کلاسم باشه. هم خیلی رابطهاش با بچهها بهتر شده و هم انگیزه پیدا کرده. انگار دلش کسی رو میخواست که بهش توجه کنه و بگه که تو برام مهم هستی. عاشقانهترین لحظه برای یه معلم، دیدن پیشرفت دانشآموزشه.
از دیدن محبتی که بین همکارانم هست، حس خیلی خوبی دارم. از دیدن حس عزت و احترام که بینمون موج میزنه، از احساس مسولیتی که روی دوش تکتکمون هست، از وجدان کاری تکتکمون. برخلاف خیلی از همکاران که حقوق پایین و نداشتن جایگاه حرفهای در خور رو، بهانه کردن برای فرار از مسولیت، توی مدرسهی ما همکاران با جون و دل کار میکنن، انگار تکتک بچهها عضوی از خانوادشون باشن.
از اواخر آبان یه دختر بچهی هفت ساله به عنوان مهمان وارد مدرسهمون شد که برای شیمیدرمانی مادرش از ملکان به تبریز اومدهبودن. قرار بود تا تموم شدن درمانِ مادرش شاگرد مدرسهی ما باشه. چهارشنبه که داشتن برمیگشتن شهرشون، توی سالن هم خودش گریه میکرد هم پدر و خاله اش و هم معلمش، اونقدر که معلمش عاشقانه باهاش کار کرده بود، بچه دلش نمیخواست برگرده ملکان. میگفت معلم خودمون با خطکش منو میزنه:( تصور کنین یه بچه ی بحران زده ی هفت ساله رو....
خلاصه که معلمی
شریفترین و دوستداشتنیترین شغلی بود که میتونستم داشتهباشم. خدایا شکرت.
خدایا بابت برف زیبای امروز ازت ممنون، اگر امشب هم برف بباره و فردا مدرسه تعطیل بشه من بیشتر عاشقت میشم:)