من دختر شدم تا ....
هوالمحبوب
تا چند سال پیش، تصورم این بود که یه زندگی نرمال برای همهء آدمها یه جایی شروع میشه، یه جایی اوج میگیره و در نهایت تو نقطهء مشخصی به پایان خودش میرسه. فکر میکردم ازدواج هم جزئی از برنامهء از پیش تعیین شدهء زندگی همهء آدمهاست، آدمها برای ادامهء حیاتشون به یک همدم و محرم نیاز دارن.
اما چند هفتهای میشه که دیدم به ازدواج هم عوض شده.
اون سالها با اینکه بیست و چند سالم بود اما افق دیدم خیلی محدود بود. اون سالها واژهء فمنیسم برام مساوی بود با زنهای مرد گریز، یا زنهایی که دوست دارن جنسیت برتر باشن، یا به تصور خیلیها، زنهایی که چون نتونستن شوهر کنن، چون زشتن و هیچ وقت دیده نشدن، عَلم حمایت از زن برداشتن که مطرح بشن.
اما تقریبا یک سالی میشه که مطالعاتم راجع به این تفکر افزایش پیداکرده و دارم به این باور میرسم که فمنیسیم نه تنها به نفع زنهاست، بلکه حتی به نفع مردهای جامعه هم هست. اما چون ماها توی یه سری کلیشه، احاطه شدیم؛ نمیخواییم دست از باورهای سنتی و نخنما شدهمون برداریم.
اصلا قصد ندارم توی این پست به فمنیسم بپردازم، بلکه میخوام نقبی بزنم به موقعیت خودم و دخترانی از جنس خودم و یه قصهء پر درد که خیلی وقتها بهش پرداخته نمیشه.
بارها به این موضوع پرداختم که ازدواج سنتی بخشهای معیوبی داره که هیچ دختری و شاید هیچ پسری اونها رو نپسنده. بار مالی بزرگی به شکل کاملا غیرمنطقی روی دوش مردها گذاشته میشه، یکی از این بخشهای معیوب قصه است. پسری که تازه میخواد ازدواج کنه چرا باید کلی پول خرج همسرش کنه؟ یا مادر و پدری که دخترشون قراره عروس بشه، چرا باید کلی خرج جهیزیه بکنن؟ دختر و پسر قصه اونقدر بیعرضه تشریف دارن که مادر و پدرها باید با کلی وام و قرض برای خونهء اونها وسیله بخرن؟
توی همین پروسهء مسخرهء اوایل ازدواج، اتفاقی که توی خیلی از خانواده های سنتی و اغلب مذهبی میوفته، اینه که به راحتی و بدون هیچ شرم و حیایی، خانوادهء پسر عنوان میکنن که میخوان قبل از عقد، عروسشون آزمایش بکارت بده. شما دخترانی رو تصور بکنید که توی خونهء پدر عزیزکرده هستند، عزت و احترام دارن، از خانواده های باآبرویی هستند، بعد یه عده به عنوان خواستگار بهشون معرفی میشن. تا اینجای قصه خانوادهءپسر هستند که طالب دختر مورد نظرشونن. حالا این دخترای محترم، تحصیل کرده، دارای منزلت اجتماعی، و ..... باید دختر بودن یا نبودن خودشون رو به خانوادهء پسر ثابت کنن تا اون ها لطف کنن و عقدشون کنن!
اینکه چه فشارهای روانی به دخترها وارد میشه، چقدر تحقیر میشن و چه آسیبهایی بهشون وارد میشه یک طرف قصه است، که به حد کافی گویاست، بخشی که خیلی برای من جالبه اینه که چرا هیچکس چنین توقعی رو از پسرها نداره؟ چرا هیچ پدری از دامادش نمیخواد که بکارت خودش رو بهش ثابت کنه؟ چرا چنین آزمایش تحقیرآمیزی برای پسرها وجود نداره؟ چرا همیشه دخترها در مظان اتهام هستند؟
همه ی ما توی دورههایی از زندگیمون، به آدمهای ولنگاری برخوردیم که به قول معروف خیلی خطاها توی زندگیشون کردن، ولی هیچ رد و اثری هم از خودشون به جا نگذاشتن، پسرهایی که کلی رابطهء هوسآلود رو تجربه کردن و در نهایت برای ازدواج دنبال دختر آفتاب مهتاب ندیده گشتن، دخترهایی که تمام لذت های غیر متعارف جنسی رو تجربه کردن اما همچنان به خیال خام عده ای دختر موندن و ....
عدهای فکر میکنن که نجابت آدم ها رو هم میشه با آزمایش سنجید، میشه روی آدم ها مارک زد، میشه به جنس آکبند یا دست دوم طبقهبندیشون کرد.
توی این وضعیت آشفتهء جامعه، کسانی هم که میخوان شرافتمندانه ازدواج کنن، دست و بالشون بسته است، چون میترسن، برای این ترس هم دلایل کاملا معقولی دارن. پسرها اغلب نگران بخش مادی قضیه هستند، چون مجبورن با دست خالی کلی سکه مهرِ همسرشون کنن و نمیتونن اطمینان کنند که بعد از عقد، به خاطر همون سکه ها راهی زندان خواهند شد یا خیر.
دخترها هم که از هزار و یک چیز می ترسن، از محدود شدن، از خیانت دیدن، از بیمهری دیدن و ......
این وسط به نظرم زنان در کشورهای دیگه وضعیت بهتری دارند. اینجا ما با اسم مهریه فریب میخوریم در حالی که از تک تک حقوق اولیه محرومیم. در کشورهای دیگه مهریهای در کار نیست ولی زنها از نظر حقوقی اوضاع به سامان تری دارند. چون نه حق خروج از کشورشون دست همسره، نه حق طلاق، نه حضانت فرزند، نه حق تعیین مسکن، نه حق اشتغال و ادامه ی تحصیل و نه هزار تا چیز دیگهشون. اونها به اسم مهریه فریب نخوردن و راضیترن.