گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

برشانه‌های تو اگر می‌شد سری بگذارم....

سه شنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۷، ۰۷:۱۵ ب.ظ
هوالمحبوب

دیروز وقتی داشتم برای ناهار کتلت سرخ می‌کردم، گفتم که اگه می‌دونستم که مریم اینا میرن اون رستوران حتما باهاشون می‌رفتم، دیگه کی می‌خواد بعد از این منو ببره اونجا. (یه جای خارج از شهر)

داداش خیلی جدی برگشت گفت خودم می‌برمت. اصلا حاضر شو برای ناهار بربم. گفتم نه حالا دیگه کتلت درست کردم، بمونه واسه بعد. گفت واسه یه همچین چیزی آدم حسرت نمی‌خوره، هر وقت دلت خواست بگو که با هم بریم. خندیدم و مشغول سرخ کردن کتلت ها شدم.

گاهی وقت ها فکر می‌کنم اگر ما رابطه‌مون همیشه گرم و صمیمی بود چه حسرت‌هایی از زندگی من کم می‌شد؟ اگه داداش همیشه بود، اگر همیشه برام وقت می‌ذاشت، اگر من هیچ وقت جای خالیش رو حس نمی‌کردم، اگر همراه تر بود....

از این سینه سپر کردن‌هاش خوشم میاد. از اینکه گاهی حس می‌کنم یه برادر دارم که می‌تونم روش حساب کنم، حالم خوب میشه. اما راستش خیلی ساله که دیگه حس برادر بزرگ داشتن از دلم رفته. شاید آخرین بارش برگرده به سال اول دانشگاه، که ترک موتورش می‌نشستم که منو تا سر خیابون ورزش برسونه که سوار سرویس دانشگاه بشم.

بعدش دیگه هیچ خاطره‌ی مشترک پررنگی با هم نداشتیم، تفریح نکردیم، باهم نخندیدیم، با هم کشتی نگرفتیم، نزدیم تو سر و کله‌ی هم، برام بستنی قیفی نخرید، کتابهاشو دزدکی برنداشتم بخونم، یواشکی پول تو جیب مانتوم نذاشت که چشمک بزنه و بگه که مامان نفهمه، برای خودت خرج کن فقط.

دورترین خاطره‌ام برمی‌گرده به سینمای مشترکی که رفتیم. اون سالها شاگرد مکانیک بود. یه جوون دراز و لاغر که صبح تا شب کار می‌کرد و شب خسته و داغون می‌رسید خونه. پنجشنبه روزی بود که مریم، نون جان رو برداشته بود و با دوستاش رفته بودن سینما، دیدن فیلم «سیاوش». منو نبرده بودن. نشسته بودم به گریه کردن و غصه خوردن که چرا منو نبردن. جمعه شب که رسید دست منو گرفت و برد سینما.

گفت چه فیلمی بریم؟ گفتم «سیاوش». چیز دیگه‌ای بلد نبودم. علی‌ قربانزاده تو سریال «در شهر» قهرمان شده بود و هدیه تهرانی هم که اون سالها ستاره‌ای بود برای خودش.

تو تمام سالهای بچگی‌مون، برام یه غریبه‌ی مهربون بود. این فاصله هیچ وقت پر نشد. کنارش که راه می‌رفتم ازش خجالت می‌کشیدم. تو سینما هر چی دم بوفه اصرار کرده بود چیزی بخره قبول نکرده بودم. نشسته بودیم پای فیلم و من چقدر غرق شده بودم تو دیوونه بازی‌های سیاوش. وقتی یه پاکت بزرگ از گل رز رو ریخته بود روی تخت هدیه و گفته بود: خجالت کشیدم دسته گل دستم بگیرم بیام دیدنت.

حس فیلم دیدن کنار داداش بزرگه حس خوبی بود. روزهایی که میدون ساعت برام غریبه بود. خیابون‌ها غریبه بود. دستمو نگرفته بود، دستش رو نگرفته بودم. ترسیده بودم تو شلوغی‌های سینما گمش کنم.

چیزی‌که هست اینه که همیشه دوست داشتم خواهرش باشم. دوست داشتم همیشه داداشم باشه.


+وقتی که شانه‌هایم، در زیر بار حادثه می‌خواست بشکند، یک لحظه از خیال پریشانِ من گذشت: بر شانه‌های تو، بر شانه‌های تو، می‌‌شد اگر سری بگذارم.....(مشیری)

  • ۹۷/۱۱/۱۶
  • نسرین

یاد بعضی نفرات

نظرات  (۱۶)

بمونید واسه هم:)
همیشه دوست داشتم یه برادر بزرگ تر داشته باشم..
پاسخ:
ممنونم :)
  • دنیای کامپیوتر ...
  • چرا رابطه شما با برادرتان دیگر حس قدیم را ندارد؟
    پاسخ:
    چرای خیلی مهمیه
  • دنیای کامپیوتر ...
  • اما از مهمی آن شاید کم شود اگر بی جواب مانده باشد، حداقل نه پاسخ به من، پاسخ به دل خودتان.
    پاسخ:
    قطعا جوابش رو خودم میدونم
    مریم کی بود این وسط؟ :)
    پاسخ:
    خواهر بزرگه
  • کوالای پیر
  • خدا برای هم حفظتون کنه (:

    منو برادرمم نه الان نه هیچ وقت دیگه باهم دوست نبودیم هیچ تفریح دو نفره ای نرفتیم و هیچ درددل و راز نگفته ای باهم نداشتیم و حتی یادم نمیاد آخرین بار کی بغلش کردم اما منم همین چیزی‌که هست اینه که همیشه دوست داشتم خواهرش باشم. دوست داشتم همیشه داداشم باشه.
    پاسخ:
    ممنونم

    مام همچین رابطه‌ی خواهر برادری خاصی نداشتم :(


    دلم برای برادرام تنگ شد‌... 
    پاسخ:
    عزیزم:)
    کامنت‌هات رو خوندم خواستم بگم من با وجود تمام فاصله‌ها و سختگیری‌ها و تفاوت‌های فکری و اعتقادی و رفتاری و ... رابطه‌ام با برادرهام خوب و تقریبا صمیمانه بوده،البته نه اونجوری مثل فیلم‌ها که همه‌چیز رو بهم بگیم و خیلی نزدیک‌ باشه، ولی روابطمون خوب بوده، با بزرگه صمیمی‌تر؛ بارها شده داشتم با داداشم حرف میزدم فکر کردن دارم با دوست پسرم حرف میزنم از بس که میگم "سلام عشقم، عزیزم، قربونت برم الهی، دورت بگردم" و از این چیزها، این جور کلمات رو هم توی مذکرها فقط برای برادرهام(و خواهرزاده‌ام) استفاده میکنم‌ :)
    خلاصه که به برادرهاتون بگید، اونا نگن، شما بگید تا اون‌ها هم بگن، هیچی جای خالی روابط برادرانه و خواهرانه رو نمیگیره، یه دفعه به خودتون میاید می‌بینید جای خالیش مثل یه زخم عمیق ازارتون میده،هر چی بگردید هم این زخم رو با چیز دیگه‌ای نمی‌تونید خوب کنید، ولی نمی‌تونید کاری هم بکنید... من کشیدم دردش رو!
    پاسخ:
    سی سالمه، نشده تا حالا فکر می کنم برای اصلاح کردن یه سری روابط دیگه زیادی دیره، بعدم خواستن های یک طرفه هیچ وقت به نتیجه نرسیده، آدم بزرگا باید بیشتر خرج بشن برای یه رابطه تا بتونن ثابت کنن که برادر و خواهری چه گوهر ارزشمندیه. متاسفانه فقط زخم زدن رو خوب بلد شدیم...
    تمام متنت رو گریه کردم منه احمق.... خدا حفظتون کنه برای هم
    پاسخ:
    ای بابا چرا آخه
    ناراحت شدم که :(
  • آسـوکـآ آآ
  • من داداش بزرگ ندارم اما با داداش کوچیکم خیلی صمیمی‌ام. یه چیزی مثل رابطه صمیمی‌ای که گفتی.
    خدا برات حفظشون کنه عزیزم❤
    پاسخ:
    چه خوب. من اونقدر برادر نداشتم که گاهی حتی آرزو میکنم یه برادر کوچیکتر از خودم میداشتم.
    خدا شما رو هم واسه هم نگه داره جانم😍
    دلم برا داداشم تنگ شد...
    اون شب که باغلار باغی افتتاح شد دست منو آجیمو گرفت و رفتیم برای افتتاحیه ... پول تو جیبیاشو میزاشت کنار و ما رو میبرد گردش ،برامون خوراکی میخرید با اینکه همش هفت سال از من بزرگتر بود.
    دلم برای داداشم تنگ شد خیلی زیاد
    پاسخ:
    عه تو تبریزی هستی مگه؟؟؟
    داداش منم قدیما اینجوری بود ولی الان...
    مگه نمیبینیش الان که اینجوری دلتنگی میکنی؟ 
  • آشنای غریب
  • دو سال پیش سر موضوعی مادرم گفت :خب به من روت نمیشد بگی ، لااقل به خواهرت میگفتی!
    چند روز پیش خواستم به خواهرم درد و دل کنم
    بهش پیام دادم بیاد اتاقم طبقه بالا
    هر چی اسرار کردم گفت نمیتونم همینجا بگو :((((
    خودشم میدونست میخوام چی بگم بهش


    + نوشته ات اونقدر دِلی هست که دردهای خودم ور به ذوب میاره

    پاسخ:
    من تقریبا تمام حرفهامو قبل از مامان به خواهرم میگم، یه جورایی مادر دوم منه. اما خب گاهی دعوامون هم میشه:)
    خب گاهی آدما بی حوصله اند، خیلی سخت نگیر

    :(
    برعکس، منو خواهرم تقریبا رابطه مون خوب بوده و همیشه هم این ارتباط رو حفظ کردیم خیلی وقتا مسایل و مشکلاتی رو که حتی به پدر و مادر هم نمیشد گفت رو باهم در میون گذاشتیم فکر میکنم ارتباط خوب با خواهر و برادر داشتن بیشتر تو آینده خودش رو نشون میده اونجایی که واسه مسایل مهمتر نیاز به یه همفکر یا همدرد یا پشتیبان هست
    سعی کنید رابطه تون رو صمیمی تر کنید
    پاسخ:
    خوش به حالتون.
    داشتن یه رابطه خواهر برادری درجه یک، خیلی از خلا های زندگی رو پر میکنه. 
    متاسفانه برای اصلاح یه رابطه ی نامطلوب سی سال زمان داشتیم و هدر دادیم، حالا دیگه نمیشه کاریش کرد. منم البته با خواهرام چنبن رابطه ای دارم اما با داداش. . 
    واقعا داشتن خواهر و برادر حتی کوچیکیش هم به جای خودش میتونه نعمت بزرگی باشه...
    پاسخ:
    موافقم
    زنش جدامون کرد😖
    پاسخ:
    ای بابا 😢
    در ضمن من تبریزیم ولی الان تهران ساکنیم😘
    پاسخ:
    عه چه خوب و چه بد که دوریم از هم😊
    وای چقد عالی بود خانوم نسرین
    از اول متن حسودیم شد به برادرتون
    خدا حفظ کنه براتون
    پاسخ:
    ممنونم

    به برادرم چرا :)

    لطف دارین ممنون

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">