گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

روزی که من نباشم

پنجشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۷، ۱۱:۰۷ ق.ظ

هوالمحبوب

 سر یه اتفاقی این هفته نمی‌خواستم برم جلسهء داستان، اما بعد جلسه که عکس‌ها رو دیدم خیلی دلم گرفت، حس کردم وقتی نیستم، هیچ چیزی توی این جهان تغییر نمی‌کنه، به خاطر نبودن من هیچ چیزی عوض نشده بود، حتی صندلی همیشگی منم به تصرف مهمان در اومده بود!
کار دنیا هم همینه. ما فکر می‌کنیم مرکز ثقل جهانیم، درحالی که وقتی بمیریم هم چیزی توی جهان تغییر نمی‌کنه. خورشید دوباره از شرق طلوع می‌کنه و ماه هم دقیقا تو همون ساعت مشخص تو آسمون ظاهر ‌می‌شه، ستاره‌ها جاهاشون تغییر نمی‌کنه و در کل کائنات به هم نمی‌ریزن. حتی تو جهانِ کوچکِ خانه هم اگر نباشم، نهایتش تا چهل روز برام سوگواری می‌کنن، بعدش دیگه نه از خوابشون می‌گذرن برای من و نه از خوراکشون.
بیان هم بعد از چند روز وبلاگم رو بی صاحاب اعلام می‌کنه و چندی بعد یه صفحه آشپزیی چیزی، جای نوشته های منو می‌گیره. شاید بچه‌ها هم تا چند روز دمق باشن، غمباد بگیرن، تو مدرسه برام مراسم یادبود بگیرن و حتی چند نفری برام گریه کنن، مهین بزنه رو پاش بگه حیف شد نسرین، عشق خالص بود، جمیله بگه وای حالا صبحونه رو چیکار کنم، مریم بگه ... نمی‌دونم مریم دقیقا چی میگه، زیادی مودبه و نمی‌شه ته دلش رو خوند ولی می‌دونم که ناراحت می‌شه از نبودنم.
شاید سال‌ها بعد حتی ایلیا و السا خاله نسرین رو یادشون نیاد، محیا ولی معلم ادبیاتش رو همیشه یادش هست، حداقل روزهایی که بخواد پیرمرد و دریا رو ورق بزنه، چشمش به یادداشت صفحهء اولش می‌خوره، یا هر وقت بره سراغ فرهاد حسن‌زاده، یا هوشنگ مرادی،بره. یا نمی‌دونم، وقتایی که عکس‌هامون رو ببینه. عطا حتما گریه می‌کنه، می‌دونم دوستم داره، دیروز تو چشم‌هاش یه مرد سی ساله رو می‌دیدم، اونقدر که باشعور شده بود، هادی برام نوحه می‌خونه، عسل‌ها، ثناها، سوین کنجکاوم، نوای عزیزم، شاید سخت‌ترین مرحلهء رد شدن از قید و بند این دنیا بچه‌هام باشن، دوست ندارم رفتنم ناراحت‌شون کنه. امیرحسین حلوای مراسم رو میاره، علی مجلس گرم کن می‌شه. ماریا احتمالا مدیرکل برگزاری مراسم سوم و هفتم و چهلم باشه. تلاش می‌کنه همه چیز سرجاش باشه، هستند بچه‌هایی که از رفتنم خوشحال بشن؟؟ نمی‌دونم، فکر کردن بهش حالمو بد می‌کنه. اما قطعا هستند آدم‌هایی که دوستم ندارن و ترجیح می‌دن نباشم.
دیشب، نزدیکای ساعت یازده خوابیدم، انگیزه‌ای برای بیداری نداشتم، خوابدیم بلکه توی خواب به آرامش برسم. اما همش خواب‌های عجیب غریب دیدم. صبح بدنم کوفته بود از بس هی این ور و اون ور شده بودم سر جام.
جالب‌ترین بخش ماجرا مربوط به یکی از بلاگرها بود، چند روز پیش بود که تصمیم گرفتم دیگه دنبالش نکنم، دیشب تو خوابم هی زنگ می‌زد بهم منم جواب نمی‌دادم. جالبه که اصلا ارتباط تلفنی و خارج از بلاگی با هم نداشتیم!
از اون ور یکی از همکلاسی‌های کارشناسی‌ام که دو سال پیش خیلی اتفاقی آی دی اش رو پیدا کرده بودم، مدام بهم زنگ ‌می‌زد. این آدمیه که همون دو سال پیش سر حجاب بحث‌مون شد و دیگه پیامی رد و بدل نکردیم باهم!
محور اصلی خواب دیشیم، جلسه‌ای بود که نرفتم. یعنی اینقدر بی جنبه‌ام برای غایب شدن از یه جلسهء داستان که تک تک لحظه‌هایی که نبودم رو تو خوابم دیدم. حتی بخش قهر رعنا رو هم !

خلاصه این چند روز دنیای عجیبی ساختم برای خودم، مخصوصا بخشی که مربوط به بلاگرهاست، قهرهامون، دعواهامون، سرخوشی‌هامون، درد و دل‌هامون و انرژی فرستادن‌هامون. امیدوارم روزهایی که نیستم، دلتون برام تنگ بشه. و بگین کاش بود هنوز. نرسه روزی که بی‌تفاوت از کنارم رد بشین و حرفی برای گفتن نداشته باشین. چون من تک تک تون ور دوست دارم.

نظرات  (۱۰)

بابا نسرین دلمون گرفت چرا اینقدر از نبودن میگی؟ اصلا شماها تا حلوای منو نخوردید حق ندارید جایی برید، تازه حلوام با خرمای جنوبه خیلی می‌چسبه :))

صدسال زنده‌باشی الهی و برامون بنویسی و خوشحال بشیم از چراغ روشن وبت :*
در ضمن همه‌ی ما آدم‌هایی هستن که از نبودنمون خوشحال میشم و و آدم‌هایی که از نبودنمون غمگین ولی مهم اونهایین که تا وقتی هستیم از بودنمون خوشحالن و سعی میکنن خوشحالمون کنن وگرنه بعد خودمون غم و شادیشون چه فرقی به حال ما داره؟! الهی همیشه لبخند روی لبت باشه محبوب آذری من! :*
پاسخ:
راستش نمی‌دونم چی شد که اینجوری شد. اصلا هدفم از نوشتن این پست یه چیز دیگه بود.
ممنونم دختر جنوبی عزیزم:)
قطعا همین طوره. بودن هاست که بهمون معنا میده عمق میده.
دلت شاد فرشته ء نازم :)
اینطوری نگو خانوم معلم قشنگ بیان.
حالا حالاها باید باشی و شگفتی خلق کنی
پاسخ:
منونم از محبت تون زهرای عزیز:)
نسرین آدم به نبودن آدم ها عادت میکنه اما من ترجیح میدم بهش فکر نکنم دلم میگیره...
من چند روز قبل فکر میکردم کل زندگی من در برابر عظمت دنیا هیچی نیست و نبودنم به هیچ جا نمیخوره ،باز تو خوبه بچه ها رو داری حتی اگر تو ذهن یک نفر هم بمونی زنده ایی ولی من... 
پاسخ:
میدونم ماها بندهء عادت هامون هستیم.
هیچ وقت اینو نگو
قطعا یه جاهایی هست که فقط به تو بستگی داره
دنیا برای تک تک موجودالتش برنامه ریخته تو که اشرف موجوداتی خودت ور دست کم نگیر بالام جان :)
خدانکنه بچه این حرفا چیه میزنی؟؟!! دیگه نبینم حرف رفتن و نبودن و از این چیزا بزنیآ :-|
پاسخ:
الان چرا حس کردین من میتونم بچه خطاب بشم؟
حرفش رو نزنیم که نمیشه، گاهی لازمه حرف بزنیم راجع بهش به نظرم 
عی بابا! حالم گرفته شد با این پستت... من خیلی به جهان بعد از خودم فک نمیکنم... همیشه هم میگم من نباشم میخوام دنیا نباشه... بعد تو با فک کردن به این چیزا اعصاب خودتو بهم میریزی که همچین خواب های آشفته ای ببینی چرا؟! 
پاسخ:
عه. من به نبودنم فکر نمی‌کردم که، کلا هدف این پست پرداختن به یه چیز دیگه ای بود یهویی منحرف شد سمت نبودن:)
ستاره ی وبلاگ  شما جزو ستاره هایی هست که برای روشن شدنش و خوندن پست جدیدتون لحظه شماری میکنم.  شک نکنید اگه یه روز دیگه ننویسید بیان دیگه بیان قبلی نیست. 
پاسخ:
باعث خوشحالیه
ممنونم لطف دارین :)
نه بابا دیگه :)
تو کلا منحرف نشو... بیا از عشقت به من بنویس :))
پاسخ:
بیا تلگرام تا برات بگم :)
  • آسـوکـآ آآ
  • چیزی که منم متوجه شدم اینه که آدم‌ها به نبودن‌ها به هر حال عادت می‌کنن اما خب یت گوشه قلبشون همیشه درد میکشه...
    امیدوارم همیشه باشی و بنویسی و بنویسی و بنویسی ❤
    پاسخ:
    بستگی به میزان نزدیکی و صمیمیت هم داره دیگه
    کسایی رو دیدم که خواهر یا برادرشون رو از دست دادن و هنوزم بعد از چند سال نتونستن به زندگی عادی برگردن :(
    ممنونم آسوکای مهربونم
    اولا که دور از جونتون، ایشالا که سالیان سال چراغ وبتون روشن باشه و از خوشیها بنویسین
    بعدشم میگن که اندیشیدن به پایان هر چیزی شیرینیه حضورش رو تلخ میکنه پس بذاریم پایان مارو غافلگیر کنه مثل آغاز
    ماها هممون شاید یه وقتایی به این قضیه که بعد مردنمون چه اتفاقی میوفته فکر کردیم ولی به نظر من هم اتفاق خاصی نمیوفته و ابر و باد و خورشید و فلک به کارشون ادامه میدن و کم کم فراموش میشیم چون خاک سرده
    ایشالا که سالهای سال با سلامتی و لب خندون کنار عزیزانتون باشین:)
    پاسخ:
    ممنونم ان شالله
    ولی گاهی باید به پایان فکر کرد تا قدر حضور و بودن رو دونست
    موافقم که خاک سرده، من فکر میکردم بعد از رفتن یه سری از آدم ها دنیا باید از مدارش خارج بشه
    ولی نشد. هرچند برای عزیز از دست داده ها زندگی تلخ و زهر میشه ولی چاره ای نیست....
    ممنونم از دعای خوبتون :)
    همچنین شما
  • احسان شریعتی
  • خدابیامرز مادربزرگم قول معروفی داشت که می‌گفت قرار نیست با مردن ما دنیا پر از استخوان بشه، بله هیچ مشکلی در چرخش روزگار بعد از ما پیش نمیاد


    پاسخ:
    خدا رحمتشون کنه
    بله همین طوره 
    هیچی تغییر نمیکنه

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">