گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

کشور دیوانگی امروز معمور از من است

شنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۷، ۰۵:۲۴ ب.ظ

هوالمحبوب

دی ماه لعنتی برای من، شروع یک آشنایی پر‌التهاب بود و بعد رفتن تا مرز جدی شدن و یکهو گسستن. گسستن از خودم، از زندگی، از همهء چیزهایی که مرا وصله می‌کرد به زندگی، تنش‌های بعد از پایان رابطه را کسی نمی‌تواند بفهمد، مگر خود آدم. حالا بیش از هر وقت دیگری به زندگی امیدوارم. بیش از هر وقت دیگری عاشق خودم شده ام، بیشتر از هر وقت دیگری خودم را تنگ در آغوش می‌کشم و می‌بوسم و به حس‌هایم ایمان می‌آورم.
حالا بیش از هر وقت دیگری نیاز دارم به تنهایی و سکون خودم. به اینکه ساعت‌ها بنشینم پشت همین میز و بنویسم و خط بزنم و واژه ها جان بگیرند و لبخند در امتداد صورتم کش بیاید و من سرم را بلند کنم و از دیدن عقربه‌های در حال دویدن شوکه شوم. دی ماه لعنتی، ماه خوبی بود، پر از تجربه‌هایی که آدم ها برایم ساختند، از کسی که گمان می‌کردم برای من ساخته شده است، تا رفیقی که گمان می‌کردم رفیق می‌ماند. از دوستی که دیر شناختمش و حالا نزدیک‌تر از هر کس دیگری به من است. حس‌هایی که در دلم جوانه می‌زد و من قیچی‌شان می‌کردم و حالا خوشحالم از این که در آستانه‌‌ء بهار، زنی قدرتمند شد‌ه‌ام، زنی که می‌تواند، بخندد و جایی در اعماق وجودش تیر نکشد. زخم‌ها قوی‌ترم کرده، حالا منم که به جنگ زندگی رفته‌ام، منم که پر از شور زندگی‌ام، با لبخندهایی عمیق. زخم‌هایم را بلد شده‌ام، دوست‌شان دارم، گاهی برایشان قصه می‌بافم، گاهی قلقلک‌شان می‌دهم و با هم می‌زنیم زیر خنده، گاهی برایشان شکلک در می‌آورم، گاهی دست می‌کشم روی سرشان و نوازشان می‌کنم، زخم‌ها دوستان منند.

جایی حوالی بهمن ماه، از رابطهءی دیگری بیرون آمدم که هفت ساله شده بود. می‌گویند شراب هفت ساله مستی‌اش دیرپاست، اما مستی این دوستی هفت ساله‌مان زود از سرم پرید.

و حالا در میانهءی اسفند دوست‌داشتنی نشسته‌ام و به خودم نگاه می‌کنم، به راهی که در دوازده ماه سال طی کرده‌ام، به قدم‌های محکمی که برداشته‌ام، به آدمی که ساخته‌ام، قوی‌تر از قبل، سرسخت‌تر از قبل، جسور‌تر و نترس‌تر از قبل. گریه‌هایم را کرده‌ام، دردهایم را کشیده‌ام، برای نود و هشت تنها خنده‌هایم را نگه داشته‌ام، بهار نود و هشت فصل عاشقی کردن‌های من است.


+عنوان بیتی از صائب تبریزی «کشور دیوانگی امروز معمور از من است/ من بپا دارم بنای خانهء زنجیر را»

  • ۹۷/۱۲/۱۱
  • نسرین

از دغدغه هایم

نظرات  (۲۰)

بهت افتخار میکنم .... میفهمم الان چه حال خوبی داری... با همه جونم تجربه اش کردم:)
پاسخ:
عزیزی بهار جان :)


داشتم همین الان بهت قکر میکردم .گفتم نسرین نیست برم وبش ببینم در چه حاله؟ دیدم آپ کردی...
پاسخ:
چه حس اتفاقی:)
خوشحالم که قوی هستی..
امیدوارم بهار امسال برات نوید یه روزنه ی جدید از زندگی باشه..
پاسخ:
ممنونم:)
ان شالله که برای همه نوید روزهای خوب باشه
اسفند به میانه رسید؟؟
من دیگه روز و ماه و سالم را گم کرده ام .
پاسخ:
امروز یازده اسفنده :)

من با پستتون اشک ریختم :)
پاسخ:
ای جانم
چرا آخه ؟ :(
امیدوارم اشک شادی و شعف باشه نه غصه عزیزم :(
غم که زیاد باشه دیگه هیچی مهم نیست . حتی روز و ماه و سال  و صد تا چیز دیگه ..
غم خیلی زیاده ..
پاسخ:
غم که زیاد میشه باید جنگندگی ما هم زیاد بشه.
مجبوریم برای بقا بجنگیم
برای ساده ترین حق مون.
من حق میدم بهت که روزها از دستت در بره
هممون به یک غم ناخواستهء عجیبی گرفتار شدیم متاسفانه.
جفتش با هم بود :)
پاسخ:
:)
:(
من از جنگ خسته شدم .. نا ندارم . لب لب شدم
بعد دیگه اون مشکلات انقدر بزرگ شده که جنگیدن نمی خواد . فقط باید مرد
پاسخ:
میفهمم چی میگی
ولی گویا ماها صرفا برای همین آفریده شدیم
جنگیدن، دریده شدن، ولی مجبوریم که تاب بیاریم....
خدا نکنه پسر
قوی باش لطفا :(
دیگه ... نه ....
پاسخ:
:(
  • منتظر اتفاقات خوب (حورا)
  • خداروشکر واسه حال اسفندت:-)
    پاسخ:
    فدامدا حوری جانم
  • الهام حبشی
  • همیشه قوی و سلامت باشی نسیرین جان :)
    پاسخ:
    قربونت برم الهام عزیزم:) 
  • آسـوکـآ آآ
  • چقدر این پست امیدوار کننده بود نسرین❤
    خیلی چسبید، خیلیییییی❤❤
    پاسخ:
    خدا رو شکر که این حس خوب منتقل شده :)
    خیلی حال خوب کنه تعریفات میدونستی؟ 
    از قضا دوستی های قدیمی تر زودتر تموم میشه چون آخر آخرا زخم هایی به آدم میزنه که آدم اصلا انتظارشو نداره و زود از طرف سرد میشه... من یه رفاقت ۵ ساله رو یه شبه تموم کردم...! 
    پاسخ:
    موافقم
  • آشنای غریب
  • بعد خواندن این سه کلمه خیلی سخت تونستم حواسم رو جمع کنم تا بتونم بقیه رو بخونم و بفهمم
    و شدی مصداق بارز این جمله
    پاسخ:
    من شدم مصداق واقعی این حدیث:)


    مرسی از باب یادآوری اش

    خوبی که؟
    بعضی از این گسستن ها خوده وصل شدن به زندگیه. مثل هرس کردن درخت از شاخه هایی که نمیذاره نور به ادم برسه..
    پاسخ:
    اوهوم
    تشبیهت رو دوست داشتم
    حال خوبتو خریدادم:)

    دقیقا همینه باید یه وقتایی به دنیا بگی که وایسه و پیاده شی و بقیه راهو خودت با قدمهای خودت بری
    پاسخ:
    :))

    موافقم، از ده اسفند به این طرف تقریبا پیاده شدم :))
    مهم قوی بودن و رو به جلو حرکت کردنه.

    پاراگراف آخر رو خیلی دوست داشتم...

    :)
    پاسخ:
    دقیقا :)

    ممنونم
  • هالی هیمنه
  • عمیقا خوشحال شدم از خوندنِ این پست.. امیدوارم خوشحال و قوی باشید، همیشه.
    پاسخ:
    منم خوشحالم که شماها رو خوشحال کردم:)
  • آشنای غریب
  • از لحاظ جسمانی خیلی خوبم
    پاسخ:
    مهم روحه
    در چه حالی برادر جان؟ 
  • آشنای غریب
  • دارم به دوری از معشوقه خود را وفق میدهم
    همین عصر تو خیابون شخصی را دیدم که از پشت به معشوق کمی شبیه بود و با یه پسر با هم میرفتن هرچند همون اول شناختم که اون نیست
    اما با خود فکر کردم اگر هم یه روز خودشو تو اون شرایط دیدم نباید از دست اون ناراحت باشم
    هر چند دیشب نامه ای به فرزند نداشته ام هم نوشتم وکمی هم گریه کردم
    پاسخ:
    من این حس رو سالها پیش تجربه کردم
    اما الان هیچ حسی به اون سالهای زندگیم ندارم
    خودت که میدونی
    پس برای توام میگذره
    نگران نباش
    میگذره
    هرچند جاش همیشه درد میکنه

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">