گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

تا کجا می‌تونی پا رو شرافتت نذاری؟

سه شنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۶:۲۳ ق.ظ

هوالمحبوب

ماها توی این یک سال اخیر خیلی چیزا رو از دست دادیم، ایمان‌مون، اعتقاد‌مون، امید‌مون، دارایی‌مون، انگیزه‌مون. حالا داریم گرد‌تر می‌خوابیم، سفره‌هامون کوچیک‌تر شدن، بال و پر روح‌مون بسته شده، رویاها‌مون کم‌رنگ‌تر شدن، صدای خنده‌هامون بلند نیست، روزها و شب‌هامون پر از نقشه‌های رنگارنگ برای فردا نیست.
هیچ وقت توی این سی و یک سال زندگی، به خدا شک نکردم، همیشه بودنش رو باور داشتم، حتی اگر باهاش قهر بودم، اما ایمانم سر جاش بود، نمی‌تونستم منکرش بشم، نمی‌تونستم بشینم و بگم، خدایی نیست و این‌همه سال سرمون کلاه رفته، نمی‌تونستم مثل خیلی‌های دیگه، تیر خلاص به ته موندۀ اعتقادم بزنم و بگم یه عمری سر کار بودی، اونی که می‌گن رحمان و رحیمه، اصلا نیست، که اگر بود، یه جایی بالاخره دادش در میومد، یه جایی بالاخره دردش می‌گرفت، یه جایی آستین بالا می‌زد وارد معرکه می‌شد.

خدایی که شناخته بودم، درگیرش شده بودم، به نظرم نباید اینقدر منفعل می‌بود. بالاخره یه جایی صبرش لبریز می‌شد و یقه‌مون رو می‌گرفت، یه پس گردنی به من و یه کشیده به بقیه می‌زد. یه جایی صبرش تموم می‌شد و یه دستی می‌زد زیر صفحۀ بازی و می‌گفت جر‌زنی نداشتیم، بازی دیگه تمومه.

حالا که دارم به سیاق دوازده سال گذشته، روزه می‌گیرم، حالا که دارم مثل تمام ماه رمضون‌ها قرآن می‌خونم، دیگه دلم از آیه‌هاش نمی لرزه، دیگه هیچی ته دلم تکون نمی‌خوره، وقتی هیچ اثری ازش تو لحظه‌های زندگیم نمی‎بینم، دلم بدتر از قبل می‌گیره. چرا یه عمر تو گوش ما از شرافت و حلال و حروم خوندن؟ چرا یه عمر از آه مظلوم ترسیدیم، چرا یه عمر کج نرفتیم و کج ننشستیم؟ که این بشه آخرش؟ که لحظه‌های قشنگ جوونی این‌جوری هدر بشه؟ مگه شد لحظه‌ای که بشینیم و پا روی پا بندازیم و بگیم بسه دیگه؟ مگه شد یه چیزی رو بدون جون کندن به دست بیاریم؟ مگه شد یه لحظه نفس راحت بکشیم و بگیم چون هوادار خدا بودیم، حالا اونم هوامون رو داشته؟ شد یه بار دست بکشه رو سرمون و بگه تو معرکه‌ای؟ یه بار بهمون باریکلا گفت؟ یه بار جواب دعاهای مامان رو داد؟ حالا شبیه اون شاگرد زرنگ کلاسم که نه ماه جنگیده و جون کنده و ته سال نمرۀ خیلی خوب تو کارنامۀ همۀ همکلاسی‌هاش نشسته، چه اونایی که دویدن و چه اونایی که نه ماه خوابیدن. دیگه رمقی برای دفاع کردن، جونی برای دویدن، انگیزه‌ای برای ساختن آینده ندارم، همه چیز تیره‌تر از اونیه که حق‌مون باشه. ما انگار به خدا باختیم. مگه تا کجا می‌شه پا رو شرافت‌مون نذاریم؟


+ غمی، لطفا نظرات رو نبند، چون ممکنه یهو از سرریز حرفهای نگفته، خفه شم....

  • ۹۸/۰۲/۲۴
  • نسرین

از دغدغه هایم

نظرات  (۲۱)

  • فاطمه سادات داوری
  • خیلی عالی نوشتی این مطلب رو.
    پاسخ:
    لطف داری 

    پایان کار رو زود دیدی خواهر..هنوز مونده

    چه پس گردنیی ازین بدتر که دیگه نمیذاره دلشون لرزه


    پاسخ:
    پس گردنی زدن به من راحت ترین کار دنیاست، هنر اینه که به کسی بزنی که به همه زده، یکم عمیق تر بخونید کاش....
    :|
    پاسخ:
    :|
    نسرین پریشب توی خواب یهو دیدم دارم به خدایی که یه بار نوازشم نکرد بد و بیراه میگم ... فکر کن منی که فکر میکردم توی آغوششم ... ولی واقعیت اینه هیچ امیدی به آینده نیست ....
    نه پای رفتن داریم نه توان موندن😢
    پاسخ:
    من واقعا دارم حق می‌دم به اونایی که زدن به جاده خاکی
    حقیقتا خیلی بغرنجه شرایط. 
    مالی جانی روحی جسمی
    تو منگه ایم 
    هر لحظه داره فشار بیشتر میشه
    هی بدویم و نرسیدن که چی ...
    من هنوزم دل خوشم به لاتقنطوا من رحمه الله 
    پاسخ:
    کاش نرسه اون روزی که امیدت ناامید بشه
  • مریــــ ـــــم
  • پارسال بااینکه روزه بودم ولی تمرینای باشگاه رو مو به مو انجام میدادم.مربیم دعوام میکرد که آب بدنم کم میشه و نباید یا روزه بگیرم یا ورزش کنم
    ولی من دوتاشو باهم میخواستم.جدا ازاینکه محبوب ترین حرکت دینی مم هست
    عصرا ۴میرفتم باشگاه‌تا یک ساعت به اذان نیم ساعت میدوئیدم نیم ساعت کششی میرفتم نیم ساعت...
    در یک کلمه پدرخودمو درآوردم برای مسابقه.
    بچه های نه روزه میگرفتن نه درست تمرین میکردن هرروز هم با دوست پسراشون نهار بیرون بودن
    نزدیک مسابقه یک هفته نهار نخوردم و مثل خر واقعا میگم مثل خر تمرین کردم.اینقد میدوئیدم که بدنم کم میآورد و میوفتادم
    از خرما متنفرمممممم اما تنهاچیزی تو اون‌هفته خوردم خرما‌بود.نفس سازه و مقوی
    نسرین عزیزم میخوام بگم م نه بخاطر محل ندادن خدا وجواب ندادنش بلکه بخاطر تمام تلاشایی که کردم و به جایی نرسیدم سرخورده ام!
    میگم حتی اگه خدایی نبود حتی اگه خدا میتونست جلوی اون اتفاق رو بگیره و نگرفت حتی اگه خدا خودش میخواست پس نتیجه تلاشام کجا رفت؟!
    حتی کائنات هم منو به هیچ جاش نگرفت متاسفانه!
    بلاخره یه جایی باید یه فرقی باشه!
    +غمی لطفا کامنت هاتو نبند.باین حرکتت دلم میخواد از پا دارت بزنم.

    پاسخ:
    من تک تک جمله‌هاتو می‌فهمم با تمام وجودم.
    گاهی که سر یه اتفاق تکراری مامان به هم می‌ریزه و اشک پشت اشک، به خدا شکایت می‌برم که تو دیدی و هیچی نگفتی، خیلی راحت میتونستی جلوش رو بگیری و نگرفتی. قشنگ یه جاهایی ایستاد و تماشا کرد. تماشا کرد که ببازیم و فقط خندید. آخ نگو که دلم پره حسابی. 
    اونایی که به معنای واقعی کلمه لذت بردن از زندگی، همیشه چند قدم جلوتر از مایی بودن که خودمون رو پاره کردیم برای به دست آوردن هر چیزی. 
    اما آخرش بهشتش رو هم می‌ده به همون بنده‌های نور چشمی:|
  • دچارِ فیش‌نگار
  • تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود؟
    پاسخ:
    بنده‌ی او شدیم ولی خبری از بر خوردن از سیم تنان نبود 
    https://persianfa.com/archive/145398/
    عجب صبری خدا دارد
    پاسخ:
    🌹🌹🌹🌹
    خدا گفته سرنوشت هیچ‌ قومی رو تغییر نمیدم مگر اینکه خودشون بخوان
    قبول کن مردم خودشون گند زدن با انتخاب‌هاشون. نماینده‌های بی‌عرضه و رئیس بی‌عرضه‌تر رو سر کار آوردن. دیگه انتظار معجزه نمیشه داشت از خدا
    پاسخ:
    ساده انگارانه است فکر کنیم انتخاب‌های ما این وضع رو رقم زده، این سیستم فاسده که کار رو به اینجا رسونده، این وسط عوض شدن مهره‌ها فقط یه تغییر مقطعیه. گیریم نماینده مجلس و رئیس جمهور رو ما انتخاب کردیم بقیه کله گنده ها مگه وضع شون بهتره؟؟ مگه زمان احمدی نژاد وضع بهتر بود؟ یا بعد از این بهتر میشه؟   زمانی که اصلاح طلب ها تو مجلس بودن بهتر بود؟  مشکل سیستم حکومتی ما فراتر از مهره‌هاست. 
    این حس خودِ خودِ برزخ هست 
    نمیشه کتمان کرد که حیرون این وسط میمونی
    درست مثل بچه ایی که همیشه شکایت همه رو میبرد به مادرش،یهو چشم باز کنه و ببینه مادرش نیست،حیرون میشیم.
    نمیشه بگی نیست چون همیشه به اون قدرت برتر به اون تکیه گاه عادت کردی
    از ترسِ نبودنش نمیتونیم بزنیم زیر همه چیز
    اونور نبودن خدا چجوریه احوالاتمون؟

    پاسخ:
    قطعا که هست، ولی این برزخی که گرفتاریم توش حتی ایمان مونم سست کرده، حفظ کردن ایمان وسط این همه تباهی هنر می‌خواد که ممکنه خیلی‌ها نداشته باشن. 
    گاهی فکر می کنم خدا ما رو یادش رفته، برای همیشه
    پاسخ:
    اگر خدا هم دچار نسیان بشه که فاتحه همه چیز خونده است
    دیشب تو دفترچه‌ی یادداشتم نوشتم "ما هیزم آتیش کدوم گناهیم خدا؟!" الان همون اومد توی ذهنم باز!

    من فکر میکنم ما به خدا نباختیم نسرین، به کسایی باختیم که دم از خدا میزنن ولی خدا ندارن! نمیدونم کفره یا نه ولی چند روز پیش یکی گفت "خدا ریشه‌شون رو در بیاره ... اما بگو اینا خودشون ریشه‌ی خدا رو هم در اوردن"!
    پاسخ:
    و چقدر قشنگ دارن خدایی می‌کنن و جالب‌تر اینکه هنوز خیلی‌ها باورشون دارن، هنوز برای خیلی‌ها مصداق اسلام هستن:|
    خدا انگشت به دهان مونده از کار این خلایق
  • دچارِ فیش‌نگار
  • من برات فال حافظ گرفتم صبح
    پاسخ:
    همون غزلی اومد که یه مصراعش رو فرستادین؟ 
  • دچارِ فیش‌نگار
  • هوم :)
    پاسخ:
    ممنونم:) 
  • راهی به سوی نور
  • شاید ایراد کار اینکه داریم عکس زندگی بقیه رو با فیلم های زندگی خودمون مقایسه می کنیم...

    پاسخ:
    :|
    برای مدت خیلی طولانی همین جا بودم....یه روزی تمام دیوارهای ایمانم بر سرم فرو ریخت...یک روز خیلی بعدتر وقتی یکم اون گرد و خاک فرو نشسته بود و سنگریزه های و خاک ها رو از روی چشمام زده بودم کنار....یه جایی اون دور دورها یه جوانه بود با یه ریشه ی نیم سانت...نه خیلی محکم نه خیلی قوی...اما نو و تازه...


    پاسخ:
    قبل‌تر ها این جوانه رو دیدم، اما الان به یه ویرانی مطلق رسیدم
    نمی‌دونم تهش بازم می‌تونم چشمامو باز کنم و یه نور حتی لاجون بزنه به چشمام یا نه
    من دیگه خسته شدم از این وضع...هرچقدر هم سعی میکنم مثبت نگاه کنم باز هم نمیتونم...دیگه نمیشه...
    پاسخ:
    هممون خسته شدیم
    مطلبت رو خوندم . نظر مریم رو هم خوندم
    می دونی از این روزها من هم خیلی دیدم . به حدی که الان که خارج از کشورم وقتی که میگم روزه ام میگن اوسکولی روزه میگیری؟
    ولی خب .. دیگه امیدی ندارم . مثل کسایی که در عین حال که امیدی ندارن میگن شاید یه ذره اثر گذاشت
    نمی دونم چی بگم . مث اینه کلی حرف داشته باشی ولی نتونی بزنی
    پاسخ:
    آره می‌فهمم، انگار آخرین سنگره، آخرین پناهه.
    کامنتت چهار هزارمین کامنت وبلاگمه:) 
    نسرین برای پست بعدی ات نمی توانم بگویم رنجش کامم را تلخ نکرد اما دختر چه خوب می نویسی تو،چه کیفی کردم از اون نوشتار به اون قشنگی...حتی اگه تلخ باشه بازم قشنگی اش تو چشم میزنه. و این عالیه دختر...عالی...بنویس تو،نوشتن درمان توست


    پاسخ:
    ممنونم رفیق جان:) 
    نباید به خدا شک کرد چون وظیفه خدا اینه که راه رو تعیین کنه ولی نحوه رسیدن به مقصد رو ما باید تعیین کنیم و متاسفانه ایراد از ماست. حکومتهای فاسد به وجود نمیان مگه ما اینکه ما همراهیشون نکرده باشیم

    پاسخ:
    خدا رو فقط درباره حکومت مقصر نمی‌دونم خیلی از اتفاق‌های شخصی هم می‌شد نیوفته اگر خدا میخواست
    مبارک من که چهار هزارمی ام
    ماشالا چهار هزار تا
    ما یک چهارمشم ندارم
    پاسخ:
    :)
    آخه مثل من پر حرف نیستی تو

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">