میفهمین چه حالیام؟
هوالمحبوب
چند نفر ازم میپرسن اسم کتاب چی شد بالاخره؟ چی صداش کنیم؟ میگم هنوز نمیدونم. میگن کی تموم میشه بالاخره؟ لبخند میزنم و میگم نمیدونم. شاید هیچکس باورش نشه، ولی این آدمی که الان نشسته پشت کیبورد و داره تایپ میکنه، هر لحظه امکان داره از شدت فشاری که روشه، سکته کنه. یه بار سنگینی روی شونههاشه که نمیدونه چطوری باید به مقصد برسونه. دو سال و اندی هست که دارم جلسات داستاننویسی میرم. اما حتی یه نفر ازم نخواسته که یکی از داستانهامو براش بخونم. حتی یه نفر. باورتون میشه؟ حتی یه بار نیومدن سایتی که صفر تا صدش کار منه رو ببینن و نظر بدن. حتی یه سر به وبلاگم نزدن. هیچکدوم بهم آفرین نگفتن، بهم نگفتن تو میتونی. تو از پسش برمیای. باورتون میشه منی که باید کتاب تحویل بدم، هر کاری میکنم این روزها جز نوشتن؟ دستمال برداشتم و در و پنجرهها رو برق انداختم، نشستم فیلم نگاه کردم، پتو شستم، قفسهها رو مرتب کردم، هرکاری جز نوشتن. این بار بزرگ یه روزی زمینم میزنه بالاخره.
انگار که همون آدمی نیستم که اینهمه با نوشتن عجینه. چم شده؟ واقعا چم شده؟ کارم رو دوست دارم، ازش لذت میبرم اما ترس بزرگی تو دلمه. وسواس عجیبی پیدا کردم، وسواس نسبت به کلمهها و جملهها. وسواس نسبت به چیزی که توی سرمه و چیزی که از جاهای دیگه جمع شده تو سرم. «موریل اندرسن» میگه هر آدمی باید چند نفر دور و برش داشته باشه که مدام بهش بگن، تو میتونی، البته که میتونی. تعداد کمی از ما آنقدر خوشبختیم که همیشه کسی کنارمان باشد و در زمینۀ نوشتن بهمان قوت قلب بدهد. من نیاز دارم این طنین رو از طرف خانوادم بشنوم، کسایی که هیچ وقت چنین جملهای بهم نگفتن، خواهرم، کسی که همیشه به عنوان یه تکیهگاه بهش نگاه میکردم، یه حالتی بین شوخی و مسخره تو نگاهش هست، یه چیزی که انگار باورت ندارم. این روزها که با چالش نوشتن و ننوشتن درگیرم، داشتم به این فکر میکردم که کتاب که تموم شد به کی تقدیمش کنم؟ حس میکنم شایستهترین فرد، خود مستر «ژ» باشه، کسی که همیشه، حتی وقتهایی که دعوامون شده، بهم ایمان داشته. چند نفر از دوستامم هستن که بهم باور دارن، اما اون نیرویی که همیشه منو به جلو هدایت میکرد، خانوادهام بودن، کسایی که توی نوشتن هیچ وقت بهم آفرین نگفتن. نیاز دارم کسی بهم ایمان داشته باشه و منو از این اضطراب کشنده رها کنه. کسی که باعث بشه، مقدمۀ نوشتنم ساعتها طول نکشه. دستم که رفت روی کیبورد کلمهها سُر بخورن روی صفحه. کلمهها باهم قهرن انگار.