کارکردهای ارتباطی
هوالمحبوب
من همیشه از حرف زدن لذت میبرم، زمانهایی که حال روحی خوبی ندارم، دوست دارم بنشینم و مدتها با یک نفر حرف بزنم. حرف زدن همان تخلیۀ روانیای است که گمان میکنم هر زنی به آن نیاز دارد. اما زمانی که یک دوست غیر همجنس را برای صحبت انتخاب میکنم، انتظار دارم که او به همان دقت و ظرافتی حرفهایم را بشنود که دوستان همجنسم این کار را به راحتی انجام میدهند. شنیدن، تایید کردن و در نهایت ارائۀ راهکار؛ اما در اغلب مواقع سرخورده شده و از ادامۀ صحبت منصرف میشوم.
اما بارها دیدهام که مردها ترجیح میدهند برای تخلیۀ روانی خود، به غار تنهایی پناه میبرند. سکوت کردن، تکنیکی است که خیلی از مردان به آن توسل میجویند. حالا تصور کنید، زن و مردی که در زندگی مشترک خود، به یک بحران رسیدهاند. زن میخواهد با تمام وجود با همسرش حرف بزند، بر سرش فریاد بزند، سرزنشش کند، در نهایت در آغوش او آرام شود، اما در مقابل مرد ترجیح میدهد مدتی خلوت کند، سیگارش را بردارد و به کنجی بخزد، مدتی پیاده روی کند، یا در سکوت رانندگی کند.
جان گاتمن در این باره تمثیل خوبی را به کار میبرد او میگوید: «مردها مثل کسی میمانند که بدون آموزش شنا او را به داخل آب انداخته باشند. یک مرد عادی از شنا کردن در هیجاناتی که یک زن هر روز در آن غوطه میخورد واهمه دارد.»
زنها احساسات خود را به راحتی بروز میدهند، راحت گریه میکنند، ابراز دلتنگی میکنند اما اغلب مردها برای بیان این مسائل با سختی مواجه هستند. چرا که از ابتدا به آنها گفته شده است که مرد که احساساتی نمیشود، مرد که گریه نمیکند.
در اغلب روابط عاطفی، مدیریت هیجانات بر عهدۀ زنهاست. آنها بهتر از مردان میتوانند فضای هیجانی روابط را تغییر دهند و بیش از مردها مسائل را پیش میکشند. ما مردها را برای مواجهه با تلاطمهای هیجانی آموزش نمیدهیم.
مردها ظاهرا به اندازۀ زنها نیاز به برقراری ارتباط ندارند، تا زمانی که سکوت و عقبنشینی آنها موجب تنهایی طولانی مدت نشود، ترجیح میدهند به آن ادامه دهند.
اما به نظر شما چطور میشود در یک رابطۀ دوستی، با دوستان غیر هم جنس موفق بود؟ چطور میشود با اینهمه اختلاف فاحش یک زندگی نرمال، با ثبات و عاشقانه تشکیل داد؟