خودمون رو باور کنیم
هوالمحبوب
داشتم راجع به یک سری مفهوم در روانشناسی تحقیق میکردم که رسیدم به بحث خودباوری و عزت نفس. تا جایی که یادم میاد همیشه خودم رو انسانی تصور کردم که اعتماد به نفس کافی رو داره و تلاش نمیکنه با جلب توجه دیگران، ارزش پیدا کنه. اما انگار عزت نفس یه چیزی فراتر از اعتماد به نفسه.
حس عزت نفس یعنی انسان خودش رو سزاوار بدونه. عزت نفس، یعنی من خودم رو شایستۀ هر چیز مطلوبی میدونم، چون خودم رو با تمام کمبودها و نقصها دوست دارم. خودکمبینی، نقطۀ مقابل عزت نفسه. کسانی که دچار خودکمبینی هستند، اغلب خودشون رو دست کم میگیرن و شایستگیهای خودشون رو باور ندارن، همیشه حس میکنن خودشون و هر چیزی که به نحوی به اونها پیوند خورد، کم ارزشتر از دیگرانه. عزت نفس انسان رو با خودش مواجه میکند و زمانی که فرد فاقد عزت نفسه، زخمهای زندگیش التیام پیدا نمیکنه. اما زمانی که فرد شروع میکنه به باور کردن خودش و کمکم دوست داشتن خودش رو آغاز میکنه، ارتباطش با خودش و پیرامونش بهبود پیدا میکنه.
اعتماد به نفس هم تلقیهای مختلفی در اذهان مردم داره. اغلب مردم تصور میکنن که داشتن قدرت بیان بالا، سهولت در برقراری ارتباط یا به راحتی در جمع صحبت کردن مصداق داشتن اعتماد به نفسه. در حالی که داشتن این ویژگیها لزوما نشانگر اعتماد به نفس بالا نیست. اعتماد به نفس یعنی فرد قادر باشه در کنار مهارتهایی که داره، به یک حوزۀ جدید و ناشناخته ورود پیدا کنه که هیچ مهارتی در اون نداره. وارد شدن به این حوزۀ جدید حتی با وجود ترس و دلهره، میتونه اعتماد به نفس قلمداد بشه. اعتماد به نفس افراد در ارتباط اونها با دیگران شکل میگیره و شناخته میشه. کنشهای روانی افراد لزوما همان معنای ظاهری را منعکس نمیکنن. گاهی افراد به خاطر اضطراب و دلهرۀ درونی، به پرگویی روی میارن که روی ترسهای خودشون سرپوش بذارن. یا به دلیل نقصهای شخصیتی، اعم از خودکمبینی، عقدۀ حقارت و.... تظاهر به خودشیفتگی میکنن. افرادی که به خودشیفتگی روی میارن در بسیاری از موارد، از یک خودکمبینی حاد رنج میبرن. رفتار اونا در واقع یک مکانیزم دفاعی در برابر ضعف شخصیتیشون به حساب میاد.
اینکه بقیه آدم رو شایستۀ کسب یک جایگاهی میدونن، یعنی با توجه به شناختی که ازت دارن باور دارن که تو از پس این کار برمیای، یا برای اون جایگاه مناسبی، ولی متاسفانه من اغلب دیرتر از بقیه خودم رو باور میکنم. من هیچ وقت توی نوشتن خودم رو دارای جایگاه خاصی تصور نکردم، خودم رو نویسنده ندونستم و هیچ وقت بدون استرس نگفتم که معلمم. اما کمکم دارم به این نتیجه میرسم که این روش خیلی هم خوب نیست. یعنی نشونۀ خوبی نیست. باید خودم رو همونی که هستم نشون بدم نه کمتر و نه بیشتر. این میتونه در ارتباطهای آدم با بقیه هم اثرگذار باشه. یکی از دلایلی که بعد از دفاع، هیچ وقت به فکر کنکور دکتری نیوفتادم این بود که سواد خودم رو در سطح دکتری نمیدونم. فکر میکنم ادبیات اونقدر وسیعه که اشراف پیدا کردن به یکی از حوزههاش هم چندین سال طول میکشه. مخصوصا توی این دوره زمونه که هر کس با هر مدرک تحصیلی داره راجع به ادبیات نظر میده و خودش رو متخصص میدونه.
القصه برای شباهنگمون هم که امروز مصاحبۀ دکتر داره دعا میکنیم که رو سفید باشه و نتیجۀ زحماتش رو بگیره و با خبر خوش قبولیاش خوشحالمون کنه.