لذتبخشترین حسهای زندگی
هوالمحبوب
هرکسی توی زندگیاش لحظههایی داره که از تکرار اون لحظهها و از یادآوری اونها، قند تو دلش آب میشه. لحظههای ساده و روزمرۀ زندگی که نه هزینهای داره و نه نیاز به مقدمات خاصی. حسهای لذتبخشی که آدمها برامون میسازن یا خودمون برای بقیه میسازیم. بیایین دورهم از این حسهای لذتبخش که در هفتۀ گذشته تجربه کردیم، حرف بزنیم.
-یکی از لذتبخشترین حسهای زندگی من، زمانی رقم میخوره، که السا از یه فاصلۀ دور بدو بدو میاد تو بغلم. سرش رو میذاره رو شونهام و خودش رو سفت میچسبونه بهم. حسی که اون لحظه من بهش میدم حس امنیته، حسی که اون به من میده حس دوستداشتنی بودنه و هر دو به یک اندازه ارزشمنده.
-زمانی که رئیسم ازم تعریف میکنه واقعا برام لحظۀ شگفتانگیزیه. اون لحظه حس میکنم تلاشم دیده شده و وسواسی که برای چینش کلمهها کنار هم دارم الکی نبوده.
-زمانی که برای امضای قرارداد سال جدید رفته بودم مدرسه و مدیرمون بابت تکتک کارهایی که جزو وظیفهام نبوده ولی انجام دادنش کلی حال خوب ایجاد کرده ازم تشکر کرد. گفت حتی اگر نتونم اون لحظه ازت تشکر کنم، میخوام بهت بگم که من تلاشت رو میبینم. افزایش حقوقم بعد از عید، یکی از نتایج اون دیده شدنه.
-زمانی که با مامان و خواهرها، دور هم نشستیم چایی میخوریم و حرف میزنیم، یه جور تخلیۀ روحی اتفاق میوفته که حس خوبش تا مدتها باهامه.
-وقتی یکی از شاگردام بعد از چند ماه منو دید و از شدت خوشحالی بغض کرد، وقتی تا چند دقیقه نمیتونست روی امتحانش تمرکز کنه و آخرش وسط امتحان اومد بغلم کرد و با یه آخیش بلند برگشت سر جاش، حس کردم جای درستی ایستادم.
-وقتی تو جشن پایانتحصیلی بچهها، پدرها و مادرها، خوشحال بودن و از ته دل ازمون تشکر میکردن، حس میکردم دارم برای سال جدید این انرژیها رو ذخیره میکنم.
-وقتی بعد از چند روز گشتن دنبال مانتوی مناسب، در اوج ناامیدی، چشمم به مانتوی گل منگلی تو اون مغازۀ شیک افتاد، حس کردم خوشحالترین آدم دنیام. تو اتاق پرو یه جوری خوشحال بودم که ملت از پوشیدن لباس عروس اینجوری ذوق نمیکنن:)