رد پای خدا
هوالمحبوب
دیشب رو خیلی جدی نگیرین؛ من هنوزم حالم خوبه و هنوزم میتونم حال خودم رو خوب کنم. گاهی یه حسهایی ایجاد میشه که باید بلد باشم تو نطفه خفه کنم، باید کمتر حساس باشم، کمتر حرص بخورم و بیشتر انرژیام رو ذخیره کنم. درسته که آقای محترم ندارم که برام هدیۀ روز دختر بگیره، درسته که اوجانی در کار نیست که این روز رو برام قشنگ بکنه، درسته که یه جاهایی خلا بزرگی توی زندگیام هست که با محبتهای بیدریغ خانوادهام و دوستام پر نمیشه؛ اما یه کسی تو زندگیم هست که حواسش به تکتک لحظههای زندگیم هست، یه کسی که حتی اگه فاصله دورش کرده باشه، دلش همیشه نزدیک قلب من میتپه و این برام یه دنیا ارزش داره. شاید خدا تو ذرات کوچیکی داره تکثیر میشه تا حال بندههاش رو بهتر کنه، شاید رد پای خدا همون محبتهای بیدریغ ما نسبت به همدیگه است. شاید همون دعاییه که در حق کنکوریهای امروز و فردا میکنیم، شاید همون شعرها و آهنگهای یهوییه که دریافت میکنیم یا ارسال میکنیم. شاید دوست داشتن همینقدر ساده است و ما گاهی یادمون میره. شاید همون دوست داشتنهای بیریای ماست که همدیگه رو فارغ از هر جنسیتی، فارغ از هر تفکر و مذهبی، فارغ از هر نژاد و زبانی، دوست داریم.
شاید بهترین بخش اینجا همین محبتهای شماست، محبتهایی که بدون هیچ پیشزمینهای نثار هم میکنید، تا حال کسی رو خوب کنید، تا حال بد کسی رو امتداد ندید. گاهی هممون حس ماهیای داریم که لب آب داره دست و پا میزنه و منتظره یه لاکپشت مهربون بیاد و با دهن کوچولوش بکشوندش سمت دریا، شاید همین بیتفاوت نبودن شماهاست که آدم رو به ادامه دادن، به نوشتن، به کم نیاوردن وادار میکنه. آدم کجا باشه که حالش به این قشنگی بهتر بشه؟ کجا رو داریم بهتر از اینجا که در عرض چند ساعت آدم ور از حال بد به حال خوب برسونن؟ روز همتون مبارک خانمهای محترم بلاگر.