و امروز من، میمون خوشحالی هستم که دارد موز عروسی گاز میزند
هوالمحبوب
هشت روز گذشته به وبلاگ سر نزدم، راستش را بخواهید دلم هم برایش تنگ نشده بود. حس میکردم دنیا یک سیلی محکم روی صورتم زده و هنوز گیج بودم از این ضربهای که خوردهام. چند روز بعد از آن ماجرا، پول کتاب به حسابم واریز شد، پولی که قرار بود مقدمۀ چند سفر هیجانانگیز باشد. هنوز راجع به سفر فکر میکنم و دنبال ایدههای خوب میگردم. وقتی حسابت پر است و هرچقدر دلت میخواهد خرید میکنی، نصف راه خوشبختی را رفتهای. نصف دیگر خوشبختی زمانی کامل میشود که حال دلت هم خوب باشد، حال دل خانوادهات هم خوب باشد، برای خوشگذراندن دغدغهای نداشته باشی. من دیگر یک کروکدیل دلنازکی که پیر شده باشد، نیستم. من شبیه یک میمون خوشحالم که وسط جنگل دلخواهش بالا پایین میپرد و موزش را گاز میزند. پول عجب چیز نشاط آوری است.
وقتی من از کسی دلخور باشم، خیلی زود سرسنگین میشوم و ارتباطم را به طور خودکار کم میکنم. در اغلب مواقع هم از طرز حرف زدن و سردی کلامم، میزان دلخوریام پیداست. دوستانم میگویند این ویژگی خوبی است که اهل تظاهر نیستی و ظاهرت همانی است که باطنت نشان میدهد. وقتی مدت طولانی سراغ کسی را نمیگیرم یعنی قهرم. وقتی برای دیدن کسی هیجان ندارم، یعنی دلخورم، وقتی پیامش را سرسنگین جواب میدهم یعنی کاری کرده که نباید میکرد.
چند روز پیش مستر «ژ» یک پروژۀ جدید را بهم پیشنهاد داد. بلافاصله گفتم کار نمیکنم و ترجیح میدهم از تابستانم لذت ببرم. هرچند میدانستم دارم پول خوبی را از دست میدهم. اما دوست داشتم غرورم را حفظ کنم و به او هم حالی کنم که سر ماجرای قبلی دلخورم. بهش گفتم که این موضوعات در حیطۀ کاری خانم لطفی است. خانم لطفی هم تازه نامزد کرده و وقتِ این کارها را ندارد. خلاصه که دو روز گذشت و دیدم دوباره زنگ زد. شبیه پسر بچههای مظلوم که کارشان جایی گیر کرده، گفت که فعلا جز شما کسی رو ندارم که این کار را انجام بده. میدونم سر قضیۀ کتاب دلخوری ولی قول میدم جبران کنم.
کتاب رو برای چند روانشناس فرستادهام و منتظر نظر آنها هستم. اگر تایید کنند که برای چاپ اقدام خواهم کرد، اگر نیاز به اصلاح داشته باشد که باز باید درگیرش شوم و اگر به درد نخورد هم که مستقیم میرود سطل زباله.
هزینۀ چاپ در ایران را هم مستر«ژ» تقبل خواهد کرد. حالا برای پروژۀ جدید دستمزدم را دو برابر کردهام.
امروز عروسی الی است. صمیمیترین دوست دوران دانشجویی و کسی که میتوان رویش نام خواهر نهاد. هیجان عجیبی است، هیجان دیدن الی در لباس عروسی، خوشحالی بابت خوشبختیاش و ناراحتی برای از دست دادن رفیق پایهای برای دیوانهبازی.
کتاب «مرگ در آند» را خواندم. پست بعدی معرفی کتاب خواهد بود. دوستانی که همراه من بودند امیدوارم کتاب را تمام کرده باشند و به زودی پست معرفی را بنویسند.
این چند روزی که نبودهام و نخواندمتان شما چه کردهاید؟