سونای
هوالمحبوب
وقتی گفته میشه که ایرانیها قبل از حضور اعراب، ملت شادی بودن و اغلب روزهای سال به جشن و پایکوبی مشغول بودند و در هر ماه از فصلهای مختلف سال، یک جشن بزرگ برپا میکردند، حس عجیبی بهم دست میده. حس اینکه از وقتی که اعراب ایران رو به تصرف خودشون درآوردن، ملت غمگینی شدیم که بیشتر هم و غمّمون، برپایی آیین سوگواریه. آیا جشنی به یاد دارید که در اون کارناوال شادی راه بندازیم و همونقدر که در عاشورای حسینی به طور دستهجمعی و در عین زیبایی عزاداری میکنیم، در کنار هم شادی کنیم؟ من که چیزی به ذهنم نمیرسه. ما همون سنت نوروز رو هم به مسخرهترین شکل ممکن برگزار میکنیم و چهارشنبه سوریهامون بیشتر شبیه میدون جنگه تا کارناوال شادی.
قصدم از نوشتن این پست غر زدن و گلگی و بحث ضد دین نیست. چرا که اسلامی که من شخصا شناختم، دینی هست که مردم رو به شادی ترغیب میکنه و خنده رو به گریه ارجحیت میده. نمیدونم گره کور این روزگار سراسر غم و ماتم ما کی حاصل شده ولی هیچ دل خوشی از اینهمه بزرگداشت مراسم عزا ندارم.
القصه یه مطلب جالبی رو امروز تو یه مقاله خوندم و خیلی خوشم اومد گفتم با شما هم به اشتراک بذارم. ما در فرهنگ آذربایجان یک روزی داریم به نام «سونای». در آخرین روز تابستان که ساعت به تعادل رسیدن روز و شب هست (روز و شب برابر میشن)، مردم ترک جشنی رو برپا میکردن به نام سونای.
سونای همون طور که از اسمش برمیاد، ربط مستقیمی به ماه داره. (سون+ آی) یعنی آخرین ماه، واپسین ماه.
معمولا اغلب افسانهها و اسطورههای آذربایجان و کلا تورکها، به ماه مربوط میشه. ماه تو اسامی ماهها، عیدها، رسم و رسوم و نامگذاری روزهای هفته کاملا رسوخ کرده و زیبایی افسانهای به ماه داده.
سونای شبیه که بهش اعتدال پاییزی گفته میشه و در این شب ماه کامل میشه. این روز، در آذربایجان و بین ملتهای تورک، به روز عشاق معروف بوده. شاید دلیل این نامگذاری این باشه که در این شب، ماه و خورشید، در یک زاویۀ صد و هشتاد درجه، قرار میگیرن و موقع غروب دقیقا رو به روی هم میایستند، این دیدار خیلی سریع اتفاق میوفته و خیلی طولانی نیست، اما چون این دیدار کوتاه، ازلی و ابدی هست، تشبیهش کردن به دیدار عشاق واقعی.
در کنار این مسئله میخوام به یکی از داستانهای عاشقانۀ فولکلور آذربایجان هم اشاره کنم که پارسال در چالش زبان مادری برای وبلاگ آقاگل اجراش کردم، داستان اصلی و کرم، که در نهایت عشق، کنار هم جان خودشون رو از دست میدن و به وصال ابدی میرسن. این داستان توی فرهنگهای خیلی از کشورها ریشه داره و با یک سری تغییرات جزئی در کشور آذربایجان، ترکیه، ارمنستان و ... رواج داره. جالبترین بخش این داستان اینه که مزار این دو عاشق صادق، توی یه محلۀ قدیمی در شهر تبریز واقع شده، محلۀ قراملک تبریز. چند تا هم عکس از مزارشون به دستم رسیده که یکی از دوستام گرفته که براتون به اشتراک میذارم.
چقدر قشنگ و ظریف