از ابتدایی به دبیرستان
امسال که دبیر دبیرستان خودمون شدم، امسال که شاگردای سه سال گذشتهام دوباره تو کلاس خودم هستن، میبینم چه بچههایی تربیت کردم. بچههایی که تو ششم این درسهای سنگین رو با مکافات باهاشون کار کرده بودم، حالا تو پایههای هفتم، هشتم و نهم، نشستن و من از دیدنشون کیف میکنم. درسته که دبیرستان خیلی سختتر از ابتدایی هست، درسته که ساعتهای درسی طولانیه و زنگهای تفریح کوتاه، اما من از این تجربۀ جدید خوشحالم. خوشحالم که به جای من بچههای کلاسم دارن درس رو پیش میبرن. از اینهمه تلاش و انگیزه واقعا خوشحالم. نمیدونم چرا به هشتمیهای امسال عشق عجیبی دارم، از کلاس پنجم شاگردم بودن، پارسال ازشون دور بودم ولی ساعتهای بیکاری گهگاه بهشون سر میزدم. یه رابطۀ دوستانه با هم داریم که این کار معلمی رو برام راحتتر میکنه. بیشتر ساعت کلاس به شوخی و شعر خوندن میگذره. درسته که کارم سنگینتر شده و اداره کردن هم زمان چهار تا پایۀ تحصیلی مکافات داره ولی از این چالش خوشم میاد. از مطالعه و فشرده درس خوندن خوشم میاد. باعث میشه کمتر وقت تلف کنم. امروز به جرات میتونم بگم حتی یک ساعت هم وقت تلف نکردم و مدام مشغول کار بودم. امیدوارم ته این سختی به شیرینی برسه.
دوست ندارم شبیه معلم ادبیاتهایی که داشتم باشم. دوست دارم یه تصویر ماندگار از من تو ذهنشون باقی بمونه. احتمال قوی امسال آخرین سالیه که باهاشون هستم چون از سال بعد دیگه آزمون رو قبول شدم و رسمی شدم و میرم شهرستان.
اگر ایده و پیشنهادی برام دارم لطفا بهم بگین. من تو ذهنم ایدۀ کتابخوانی و دعوت از نویسندههای مختلف و اینا هست که پارسال هم با ایدۀ من تو دبیرستان اجرا شد، کلاس داستان نویسی هم میذاریم براشون. شعر و فیلم هم تو برنامههام هست.
اگر چیزی غیر از اینا به ذهنتون میرسه بگین.
منو یاد دبیر ادبیات دوران دبیرستانم میندازی! سال اول روشش برامون سخت وعجیب بود. اما بعدش نه تنها ما رو عاشق خودش و ادبیات کرد. بلکه وقتی روش دبیران دیگه رو برای آموختن ادبیات که نه برای مجبور به حفظ کردن دانشآموزان دیدیم، پوکر شدیم که این چه وضعیه!
جوری شد که من معمولا سر کلاس زبان فارسی دانشگاه نمیرفتم چون کاملا برام کسل کننده بود و خودم با همون روشی که بلد بودم خوندم و نتیجه خوبی هم گرفتم:-)
و خیلی خوشحالم که برای نسل جوانتر، دبیران جوانتر و خوش ذوقی هست که واقعا ادبیات به بچهها یاد بده:-)