خستهام خیلی
هوالمحبوب
زمانی که کلی اتفاق در اطرافت رخ میده، قاعدتا حرف زیادی باید برای گفتن داشته باشی، من اما این روزها بیشتر سکوتم تا حرف. سرم بازار مسگرهاست، به چشم خودم شرحهشرحه شدنم را میبینم. از این همه تلاش بیوقفه برای سر و سامان دادن به اوضاع خسته و کلافهام. هم زمان پیش بردن کار و درس و نوشتن سخت است، از عهدۀ من خارج است. بیصبرانه انتظار سی آبان را میکشم تا خلاص شوم از این همه استرس و فشار مضاعف.
امروز توی مسیر خانۀ داستان، دقیقا داشتم به این فکر میکردم که برسم و بنشینم روی کاناپه و بعد از اولین سوال بزنم زیر گریه. حالم به قدری آشوب بود که تصمیم داشتم تمام خودم را همان جا تخلیه کنم و وقتی بر میگردم این بازار مسگرها کمی آرام گرفته باشد.
اما نشد، نه من گریه کردم و نه اوضاع جوری پیش رفت که به تخلیه روانی برسم. انگار مدام دارن تو دلم رخت میشورن. امروز هم که اون شماره چهار رقمی فتا رو دوباره تو گوشیم دیدم حالم بد شد. به این فکر کردم که چطور با چند تا جمله چند روز حال خودم و اطرافیانم رو بد کردم.
از اینکه از مدرسه مرخصی بگیرم خیلی بدم میاد. چون معتقدم هر دقیقه از وقت اون کلاس ارزشمنده و من حق ندارم بابت کارهای شخصیام زمان اون بچهها رو بگیرم.
توی این شیش سالی که معلمم حتی یک روز هم غیبت نکردم. نمیدونم فردا قراره چی بگم و چی بشنوم. ولی حالم خوب نیست. بابت اوضاع مسخرهای که دارم، بابت امیدی که الکی به این آزمون بستم و بابت وقتی که طی این چند ماه براش گذاشتم. هرکی بهم میرسه و میشنوه که تنها یک نفر قراره قبول بشه و من سه ماهه دارم براش تلاش میکنم مسخرهام میکنه.
کاش این چند روز زودتر تموم بشه و من به آرامش برسم کاش مدرسهها تعطیل بشه و من چند روز بخوابم. خستهام خیلی.
سلام
خستگی ها رفع میشوند
آزمونها داده میشوند
پرسش ها پاسخ داده میشوند
و در اینده ای نزدیک اینها همش مشتی خاطره خواهد شد
سخت نگیریم