شبانهنوشت
سه شنبه, ۱۹ آذر ۱۳۹۸، ۱۰:۵۷ ب.ظ
هوالمحبوب
بیهوا در آغوشت کشیدم، تنت گرم بود و مستم میکرد، این بار نه زیر گوشم، که بلند و رسا گفتی، «دوستت دارم». تمام جهان گوش شده بود و من طاقت اینهمه خوشبختی را نداشتم، لبخندها از لبانم سر میخوردند و من نمیتوانستم بیش از این دیوانگی کنم. حیات همان دم بود و بس. بعد از آن خواب رویای فراموشی بود، نوشتن گریزی برای لحظات بیطاقتی و سرودن تنها و تنها تسکینی چند روزه. کاش چشمها هیچ گاه گشوده نمیشد و ایستگاه خانه اینقدر زود از پشت تبریزیها رخ نمایی نمیکرد. چه خواب شیرینی بود، خواب تو در مسیر خانه.