و خدا گریست با صدای انسان
هوالمحبوب
خودت بگو که چگونه بخواهمت، کلمهها از تو گفتن را نمیدانند، هیچ شعری تو را نمیسراید، هیچ قصهای تو را تعریف نمیکند. من نقاش نیستم، با رنگ و نقش غریبهام، سرودن نمیدانم، دستهایم که روی ساز میلغزد، صدای ناموزونی فضای اتاق را پر میکند. من تنها بلدم که بنشینم روی این صندلی چرخدار و به تو فکر کنم.
خودت بگو که چگونه بخواهمت، که از خوابهام نگریزی، که آغوشت را به رویم بگشایی، که یکسره لبخند شوم و سر بروم از آغوشت. حرفی بزن که کلمهها از ترس تهی بودن از زیر دستم در نروند، چیزی بگو که به آوازم جان ببخشد، به ترانههایم روح بدمد و به نوشتههایم جرات جاری شدن.
ترسم از مردن نیست، ترسم از تنها مردن است، از گریزی که به من تحمیل میشود، از بوسههایی که از لبهایم سُر میخوردن و ناکام، جان میبازند؛ ترسم از تعبیر وارونۀ رویاهاست. ترسم از بیتو ادامه دادن است. توی این غار یک نفره، جایی هم برای من باز کن، جایی برای یک جفت چشم، یک جفت لب و دستهایی که حلقه شود دور تنت.
«من میخواهمت، آنچنان که در باورت نگنجد، من میگریم برایت، آنچنان که ابر برای بیابان، غمگینم آنچنان که خدا میگرید با صدای من»
میدونی من وقتی خطبه ی عقدم خونده شد توی دلم گفتم درد هجری چشیده ام که مپرس..و شاید هیچکس مثل خودم ندونه این درد چه بد دردی بود. برای همون با پوست و گوشت و استخونم درک میکنم پستت رو حالت رو و بی قراریت رو. روزای سختیه، به مو میرسه ولی مطمئن باش پاره نمیشه. همیشه لحظه ی آخر خدا نزدیک تر میشه...این انتظار یه رنج جانکاهه که آدمو میرسونه تا لب مرز ناامیدی و دل شکستگی ولی مطمئن باش خدا در دلهای شکسته ست. و حواسش به حال و دل تو هم هست و تو رو داره با همین رنج جانکاه بزرگ میکنه و رشد میده و درست وسط همین رنجها اتفاق خوب زندگی تورو هم رقم میزنه فقط اتفاق خوب زندگی هرکسی ، رسیدن به آرزوهاش یه موعد مقرر داره که فقط خدا میدونه بهترین زمان اتفاق افتادنش چه زمانیه. آرزوهای بزرگ ما برای خدا خیلی کوچیکه و برآورده کردنش برای خدا هیچ کاری نداره فقط این نظام خلقت داره کار خودش رو میکنه و برای برآورده کردن آرزوهای تو هم روز و زمانش توی نظام خلقت مشخصه. فقط اینوسط آزمایش تو با همین انتظاره و رنجی که در این انتظار میکشی و ان الله مع الصابرین. خدا با صابرینه. شاید آزمایش های خدا خیلی سخت باشه ولی تهش خدا درای رحمتشو یه جا باز میکنه. و تاریخ پره از صبوری آدم هایی که راضی شدن به رضای خدا و خودشون رو به دست تقدیر و خواست خدا سپردن و خدا پاداش دل صبور و ایمانشون رو داد مثل حضرت ابراهیم که بعد از صبوریش خدا اسماعیل رو بهش بخشید. مثل حضرت ایوب که بعد از اونهمه صبوری خدا هرچیو ازش گرفته بود بهش بخشید. مثل زلیخا که خدا بعد اونهمه رنج و انتظار وقتی دیگه دلش شکست و گفت خدای یوسف کجایی؟ خدا رسوندتش به یوسف. فقط از خدا بخواه و بخواه و بخواه...خدا شنیدن صدای دل شکسته ها رو دوست داره.