تولدت مبارک عمو غلام
هوالمحبوب
دانشجو که بودیم، توی دانشگاه فسقلیمان، شب شعر برگزار میشد. بیشتر کسانی که توی آن مجلس چراغ شعر و شاعری را روشن نگه میداشتند، بچههای دانشکدۀ فنی بودند. ما ادبیاتیها کمتر شعر میگفتیم. محسن طاهری نامی همکلاسیمان بود، که طبع شعر داشت، نه از این شعرهای دوزاری، شاعر خوبی بود. پسر سبزۀ ریزه میزهای بود با صدایی خوش، برای جشن پایان تحصیلیمان هم شعر گفته بود. جوش و خروشش برای این بود که یک تکانی به ما بدهد، یک بار که الی و سمیه شعرکی سروده بودند، توی جشن شعر شرکت داد و هر دو را برنده کرد.
توی ادبیات، کسانی که مهندس و دکتر و وکیل باشند، کم نیستند، آدم حسابیهای زیادی این دور و بر پرسه زدهاند که رشتۀ اصلیشان چیز دیگری بوده. عمو غلام یکی از آنها بود. از آن اهل دلهایی که هم توی سیاست حرفی برای گفتن داشت، هم دکتری بود برای خودش و هم یکی از غولهای داستاننویسی و نمایشنامهنویسی ایران.
کمتر کسی است که اهل داستان باشد و کتابهایش را نخوانده باشد. گوهر مراد، عاشق پیشه هم بود، نامههای پر سوز و گذارش به طاهره نامی، آن سالها شاید کماهمیت بود ولی بعدها تبدیل شدند به یک سند ادبی. نمایشنامهنویس قدری بود و خیلی از نوشتههایش همان سالها روی صحنه رفته است.
اما قلب آدمی که آرام و قرار نداشته باشد، مثل اسپند روی آتش است. هی بالا و پایین میپرد، راست میرود، چپ میرود، سختی میکشد، زندان میرود اما زیر بار زور هیچ حکومتی نمیرود. دورۀ شاه یک جور شکنجه میشود و رنج زندان میبیند و بعد از انقلاب هم یک جور.
همان اوایل انقلاب، تا میفهمد تحت نظر است و همین روزهاست که بیایند سراغش، از بیراهه میگریزد و صدایش از فرانسه میآید. اما کسانی که رنج غربت کشیدهاند میدانند، غربت برای عمو غلام مثل یک قفس بود. چند سالی بیشتر دوام نیاورد. حالا توی گورستان پر-لاشز، کنار صادق هدایت آرام گرفته است، شاید تقدیر این بود که رفقای دیروز، حالا توی غربت هم یکدیگر را در آغوش بکشند.
ساعدی از غربت نشینی، دل خوشی نداشت، در یادداشتی نوشته است:
توی این روزهای کسالتبار اگر دلتان خواست کتابهایش را دست بگیرید. عزاداران بیل، چوب به دستهای ورزیل، آی باکلاه- آی بیکلاه، بهترین بابای دنیا، مقتل، توپ، تاتار خندان، واهمههای بینام و نشان و.... چند تا از آنهاست.
غلامحسین ساعدی در بیست و چهارم دی ماه سال هزار و سیصد و چهار ده در تبریز آغاز شد و در دوم آذر سال هزار و سیصد و شصت و چهار در پاریس پایان یافت.
Azizam
Kheyli jaleb bud revayatet
Ye chizi vali ajiiib bud baram
Ajib ha
Inke chera ba'd az enghelab dar rafte?