گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

تولدت مبارک عمو غلام

سه شنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۸، ۰۹:۱۱ ب.ظ

هوالمحبوب

دانشجو که بودیم، توی دانشگاه فسقلی‌مان، شب شعر برگزار می‌شد. بیشتر کسانی که توی آن مجلس چراغ شعر و شاعری را روشن نگه می‌داشتند، بچه‌های دانشکدۀ فنی بودند. ما ادبیاتی‌ها کم‌تر شعر می‌گفتیم. محسن طاهری نامی همکلاسی‌مان بود، که طبع شعر داشت، نه از این شعر‌های دوزاری، شاعر خوبی بود. پسر سبزۀ ریزه میزه‌ای بود با صدایی خوش، برای جشن پایان تحصیلی‌مان هم شعر گفته بود. جوش و خروشش برای این بود که یک تکانی به ما بدهد، یک بار که الی و سمیه شعرکی سروده بودند، توی جشن شعر شرکت داد و هر دو را برنده کرد.

توی ادبیات، کسانی که مهندس و دکتر و وکیل باشند، کم نیستند، آدم حسابی‌های زیادی این دور و بر پرسه زده‌اند که رشتۀ اصلی‌شان چیز دیگری بوده. عمو غلام یکی از آن‌ها بود. از آن اهل دل‌هایی که هم توی سیاست حرفی برای گفتن داشت، هم دکتری بود برای خودش و هم یکی از غول‌های داستان‌نویسی و نمایشنامه‌نویسی ایران.
کمتر کسی است که اهل داستان باشد و کتاب‌هایش را نخوانده باشد. گوهر مراد، عاشق پیشه هم بود، نامه‌های پر سوز و گذارش به طاهره نامی، آن سال‌ها شاید کم‌اهمیت بود ولی بعدها تبدیل شدند به یک سند ادبی. نمایشنامه‌نویس قدری بود و خیلی از نوشته‌هایش همان سال‌ها روی صحنه رفته است.
اما قلب آدمی که آرام و قرار نداشته باشد، مثل اسپند روی آتش است. هی بالا و پایین می‌پرد، راست می‌رود، چپ می‌رود، سختی می‌کشد، زندان می‌رود اما زیر بار زور هیچ حکومتی نمی‌رود. دورۀ شاه یک جور شکنجه می‌شود و رنج زندان می‌بیند و بعد از انقلاب هم یک جور. 
همان اوایل انقلاب، تا می‌فهمد تحت نظر است و همین روزهاست که بیایند سراغش، از بی‌راهه می‌گریزد و صدایش از فرانسه می‌آید. اما کسانی که رنج غربت کشیده‌اند می‌دانند، غربت برای عمو غلام مثل یک قفس بود. چند سالی بیشتر دوام نیاورد. حالا توی گورستان پر-لاشز، کنار صادق هدایت آرام گرفته است، شاید تقدیر این بود که رفقای دیروز، حالا توی غربت هم یکدیگر را در آغوش بکشند.
ساعدی از غربت نشینی، دل خوشی نداشت، در یادداشتی نوشته است:

«در عرض این مدت یک بار هم خواب پاریس ندیده‌ام. تمام وقت خواب وطنم را می‌بینم. چند بار تصمیم گرفته بودم از هر راهی شده برگردیم به داخل کشور. حتی اگر به قیمت اعدامم تمام شود. دوستانم مانعم شده‌اند. همه چیز را نفی می‌کنم. از روی لج حاضر نیستم زبان فرانسه یاد بگیرم و این حالت را یک مکانیسم دفاعی می‌دانم. حالت آدمی که بی‌قرار است و هر لحظه ممکن است به خانه‌اش برگردد. بودن در خارج بدترین شکنجه‌هاست. هیچ چیزش متعلق به من نیست و من هم متعلق به آنها نیستم؛ و این چنین زندگی کردن برای من بدتر از سالهایی بود که در سلول انفرادی زندان به سر می‌بردم.»

توی این روزهای کسالت‌بار اگر دلتان خواست کتاب‌هایش را دست بگیرید. عزاداران بیل، چوب به دست‌های ورزیل، آی باکلاه- آی بی‌کلاه، بهترین بابای دنیا، مقتل، توپ، تاتار خندان، واهمه‌های بی‌نام و نشان و.... چند تا از آنهاست.

غلامحسین ساعدی در بیست و چهارم دی ماه سال هزار و سیصد و چهار ده در تبریز آغاز شد و در دوم آذر سال هزار و سیصد و شصت و چهار در پاریس پایان یافت.


  • ۹۸/۱۰/۲۴
  • نسرین

یاد بعضی نفرات

نظرات  (۶)

Azizam 

Kheyli jaleb bud revayatet 

Ye chizi vali ajiiib bud baram 

Ajib ha

Inke chera ba'd az enghelab dar rafte? 

پاسخ:
ممنون لطف داری.
چون گروهی که چپ گرا بودن، شبیه چوب دو سر طلا هم از رژیم شاه ضربه می‌دیدند هم از انقلابیون. 
  • رحیم فلاحتی
  • واقعا همه ی شاعر ها دکتر و مهندس اند :)

    روحت شاد عمو غلام !

    پاسخ:
    انگار یه اصله تو نوشتن و سرودن:) 
  • منتظر اتفاقات خوب (حورا)
  • دنیا، دنیای عجیبیه! 

    پاسخ:
    خیلی
  • آقاگل ‌‌
  • پارسال بود که فرصتی دست داد و چندتا از کتاب‌های غلامحسین ساعدی رو خوندم. ساعدی برام نویسندۀ عجیب و دست‌نیافتنی‌ایه. کسی که هم در رمان هم در داستان کوتاه عالیه. به جز اون در نمایشنامه‌نویسی هم تراز اوله و حتی دستی در تک‌نگاری داره. (جای ترس و لرز و اهل هوا توی اون فهرست پایانی خالیه.) کمتر نویسنده‌ای داریم که توی هر زمینه‌ای قلم زده باشه و تراز اول هم باشه. 

    پارسال فکر کنم مستندی ازش منتشر شد. جالبه اگر ببینیدش. یک سری مصاحبه هم داره که مربوط به تاریخ شفاهی ایرانه که زیر نظر دانشگاه آکسفورد تولید شده.

    پاسخ:
    جزو کساییه که نمی‌شه به راحتی از کنارش گذشت. 
    دقیقا و حتی فیلمنامه‌های معرکه ای هم داره. 
    دیگه فقط به اهم آثارش اشاره کردم. بله دیدم مستند رو.

    انگار نخبه کشی از قدیم عادت ما بوده.!

    بعضی ها خنده هاشون هم دنیایی از حرفه.

    پاسخ:
    تو کشور ما قبل و بعد از انقلاب خیلی چیزا تغییری نکرده:) 
  • حمید آبان
  • تولدت مبارک گوهر جان مراد :)

    بعضی آدما واژه ها توی خونشون جریان داره و حتی نگاه و حرکات بدنشون هم واژه ست، واژه های قشنگی که به زیباترین شکل کنار هم چیده میشن و یه اثر فاخر ادبی میسازن، مهم هم نیست که متخصص ادبیات هستن یا یک مکانیک! غلامحسین خان هم از اون قماش غیر ادبیه که به ادبیات غنا و ارزش اضافه کردن :)

    حرفای این پست خیلی به دل نشست، برقرار باشید :)

    پاسخ:
    تعبیر جالبی بود، بعضیا خلق شدن برای نوشتن و ساختن.
    جای دیگه‌ای باشن اشتباهی هستن.
    خوشحالم 😊

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">