گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

علیه بشریت

يكشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۹، ۰۲:۱۷ ب.ظ

هوالمحبوب


دیگر کار از ساعت برنارد و ماشین زمان و بقیه اکسیرهای جادویی گذشته، ما در خانه تحلیل می‌رویم. هر چقدر هم سرمان را با کتاب و فیلم و دورکاری گرم کنیم، یک جایی از روح‌مان آن بیرون لای درخت‌ها، روی چمن‌ها، کنار فواره‌ها، لب چشمه‌ها، جا مانده است.
دیگر فقط یک حسرت نیست، تبدیل به یک خلا روحی شده و دارد از درون می‌خوردمان. زندگی بدون حصار و قید و بند، چیزی بود که همه کم و بیش داشتیم. حالا که راه رفتن توی خیابان‌های آشنای شهرمان، نشستن روی نیمکت آشنای پارک محله‌مان، رفتن به سینمای همیشگی، رفتن به تئاتر‌شهر، شهر کتاب و کتابخانه، دارد تبدیل به حسرت‌های بزرگ می‌شود، حالا که دیگر خرید رفتن هم نمی‌تواند از آلام روحی‌مان بکاهد، حالا که حتی نوشتن نیز درمان نیست، برای این لحظه‌های گزندۀ زندگی فکری کرده‌ایم؟
اگر قرار باشد تمام سال را توی چهار دیواری اتاق‌مان حبس بشویم و این ویروس جای ما توی خیابان بستی لیس بزند، روی صندلی سینما بنشیند و فیلم محبوب‌مان را تماشا کند، برود کتاب‌خانه و دستش را دراز کند و کتاب محبوب‌مان را بردارد، برود پارک، شهربازی، رستوران و کافه دنج ما بنشیند و با یک لبخند کجکی نگاه‌مان کند، اصلا برود مدرسه و پشت میز معلم بایستد و به بچه ویروس‌های کلاس درس بدهد، برود توی باغ، لای درختا بچرخد و جای دست‌های مهربان پدر، بیل بزند و سبزی بچیند و بذر بپاشد؟ تکلیف ما بخت برگشته‌ها چه خواهد بود؟ اگر تمام هتل‌ها و مسافر‌خانه‌ها از ویروس‌ها پذیرایی کنند، توی باشگاه‌ها و زمین‌های فوتبال، ویروس‌ها دنبال توپ بدوند، آن وقت به چه شوقی زندگی کنیم و تاب بیاوریم؟
چطور باید شهرمان را دوباره پس بگیریم؟ چطور دوباره توی پیاده‌روها بدویم؟ چطور دوباره توی صف بایستیم و همدیگر را هل بدهیم و زودتر از بقیه سوار اتوبوس و مترو شویم؟ چطور دوباره دور هم جمع شویم و داستان بخوانیم و سر سهمیه چایی شوخی کنیم؟
آیا دوباره به شهر بازخواهیم گشت؟ آیا دوباره بوسه و بغل آزاد خواهد شد؟

  • ۹۹/۰۱/۲۴
  • نسرین

از دغدغه هایم

نظرات  (۲۳)

احسنتم

به نظرم به عنوان چالش جدید، بشین خوشنویسی یاد بگیر:)

پاسخ:
استعدادش رو ندارم متاسفانه.

سلام

وب زیبایی دارید!

لطفا به وب من هم سربزنید.

ممنون

پاسخ:
سلام

نسل این کامنت‌ها مگه منقرض نشده بود؟
مگه خاله بازیه یا عید دیدنی که رفت و برگشت داشته باشه؟

با خوندن پستت قلبم درد گرفت ':((

😢😢😭😭😭

 

+

آری ولی کی خدا میداند و بس !!

فقط خدا بهمون رحم کنه !!

فقط خدا !!

 

پاسخ:
عزیزم :(
توکل به خدا 
هیچ چیز دیگه‌ای نمی‌شه گفت. 

صبح یکی از دوستام زنگ زده که خوابت رو دیدم. دیده بوده منو میرسونه ولیعصر و ... حسابی یاد تو افتادم. :)

چقدر مظلوم شدیم، حس میکنم گربه های تو کوچه هم دلشون برامون میسوزه.!

پاسخ:
عزیزم:) 
دیروز که رفته بودیم خرید دو تا گربه جلوی آفتاب لم داده بودم و قشنگ می‌شد کیف کردن شون رو حس کرد. واقعا بهشون حسودیم شد:|

دلتنگ خوردن یه فلافل داغ چرک و کثیف تو داغون ترین ساندویچی شهریم حتی! 

پاسخ:
ساندویچ کثیف داره با اختلاف زیاد از بقیه حسرت ها پیشی می‌گیره :) 

به فرض درست بودن حرفت،

به تسلطی که یه آدم با استعداد در طی یک ماه میرسه، تو توی دو ماه برس! لذتبخشه:)

پاسخ:
موافقم باهات.
شاید اون اراده در وجودم کمه. 
باید روش فکر کنم جدی. 
  • دچارِ فیش‌نگار
  • در مقابل این ویروش باید از نظر روحیه قوی بکنیم خودمون رو

    پاسخ:
    هر چقدرم تلاش می‌کنیم باز یه مدت که می‌گذره خالی می‌شیم. 

    وحتی جای ما عزیزانش رو راحت در آغوش بگیره بدون ترس...

    پاسخ:
    و حتی این.....
    چقدر غم‌انگیز می‌شه.....

    یکی تو اینستگرام که پزشک بود نوشته بود که یکی از مراجعین ام می گفت وقتی 8 ماه تو اسارت تو انفرادی باشی قرنطینه تو خونه می تونه برات بهشت باشه این روزا وقتی حوصله ام سر میره به کسایی فکر می کنم که تو آسایشگاه ها بهزیستی و زندان و بیمارستلن های روانی هستند و خدا رو شکر می کنم 

    پاسخ:
    مخصوصا اونایی که مجبورم فقط دراز کشیده باشن روی تخت و به جز فضای بالای سرشون چیزی نمی‌بینن.
    آدم برای قدردانی خیلی چیزها داره ولی متاسفانه همیشه نبودن‌ها رو می‌بینیم.

    :'((((

    یکی فقط بیاد موهای منو اصلاح کنه :|

    پاسخ:
    و ابروهای ما رو:) 

    شهرامونو پس می‌گیریم... من مطمئنم

    پاسخ:
    امیدوارم :) 

    خاک مرده پاشیده شده!!

    پاسخ:
    متاسفانه بله. 

    چی شد که به اینجا رسیدیم؟ کدوم خشت رو کج گذاشتیم؟ کدوم راهو بیراهه رفتیم؟ 

    این روزا همه چی سخت تر شده اما هراتفاقی که بیوفته باید صبور باشیم و منتظر... و امیدوار

    الان دیگه نه فقط ما، که همه دنیا... خوبیش اینه که الان دیگه هیچ نژاد و ملیت و مذهبی به دیگری برتری نداره.

     

    به امید روزای بدون کرونا... 

    به امید روزای با بوسه و بغل :))

    پاسخ:
    به نظرم مشکل از ماها نیست، ما ذاتمون همین بوده از آدم ابوالبشر تا همین ماها.
    اینقدر نوک پیکان رو سمت خودمون نگیریم من ناراحت می‌شم!

    یه جور غم‌انگیزی هممون شکل همیم، هم خوشحال کننده است هم ناراحت کننده.
    به امید روزهای آزادی بغل و بوسه :)

    فکر میکنم کم کم عادت میکنیم

    عادت میکنیم به ویروس و کم‌کم از خانه بیرون میآییم 

    آنهایی که مریض میشن بدنشون به ویروس امن میشه  و ...

    پاسخ:
    امیدوارم کار به اونجا نرسه و زودتر واکسن و داروش پیدا بشه.

    دیروز که پدر رو برده بودم بیمارستان 

    تا نوبتمون بشه تو فکر بودم 

    پرسیدم بابا اون کسی که این ویروس لعنتی رو ساخت ، مجازاتش چیه؟

    خدا چطور اونو مجازات میکنه؟

    پاسخ:
    بیا از اول تاریخ ور مرور کنیم، با جنایت‌هارهای بزرگ تاریخ هر رفتاری کنن، با اینم همون رفتار رو می‌کنن.
    من فکر می‌کنم بشر امروز داره جنایت‌هایی مرتکب می‌شه که واقعه عاشورا دیگه داره غلظتش کم می‌شه.

    قبل همه به تو کامنت دادم هااااا

    بعد نگی وبلاگ محبوبت کیه و فلان 

     

    خودشم سه کامنت پشت سر هم

    البته شاید سه کامنت دوزار نیارزه :(((

    پاسخ:
    نه دیگه فایده نداره محمد، این بازی‌ها دیگه فایده نداره.
    من قلبم شکسته :))
    نه اختیار داری، من همیشه از کامنت‌های زیاد استقابل می‌کنم.
    حتی اگر بلاگر محبوبت نباشم:(

    الان که دارم کامنت می‌نویسم، براهنی داره شتاب می‌کنه برای آمدن آفتاب. آفتابی که روزها و شب‌هاست که گم شده که نیامده که نیستش انگار.

    دیروز کلیپی دیدم از استخری که میمون‌ها اشغالش کرده بودند. شده بود استخر میمون‌ها. دارم فکر می‌کنم انتقام سختی ازمون گرفت مام زمین. احتمالاً وحشی‌ترین گونۀ طبیعت بودیم و حقمون بوده که حبس بشیم در خانه. مثل دایناسورها که روزگاری خیلی وحشی‌گری در آوردن و یک روز به کل حذف شدن. شاید حالا نوبت ما رسیده.

    پاسخ:
    از این نظر که حال زمین خیلی خوبه خوشحالم، ولی ما گناه داریم، ما طفلکی‌ها نباید منقرض بشیم:(
    امیدوارم نظریاتت فقط در حد نظریه باقی بمونن :)
    ولی راستش خودمم خیلی به فنا فکر می‌کنم این روزها.
    به اینکه دیگه ممکنه زندگی هیچ وقت به روال قبل برنگرده.

    من یکی اصلن برایم قابل تحمل نیست کرونا رو تو شهر ببینم قدم زنان داره بستنی لیس می زنه !!! آیکون خشم در حد انفجار 

    پاسخ:
    اونم بستنی سنتی تازه :(
    صحنۀ غم‌انگیزی می‌شه حقیقتا....

    آخ! آخ!  بستنی سنتی تازه با نون اضافه :((

    پاسخ:
    مخصوصا قیفی اش:) 

    از بس تو چهاردیواری خونه موندیم و فکر کردیم که ویروس همه‌جا اون بیرون هست دیگه کم‌کم خودمون هم داریم میشیم یه ویروس!

    دلم برای یه بندری، قدم زدن کنار ساحل و دیدن دریا لک زده بخدا :(((

    پاسخ:
    و شوربختانه معلومم نیست تا کی اینجوری علاف و اسیر و سرگردونیم:(

    این مدت کمی راجب روش های پایان دنیا تحقیق کردم

    کرونا جزءشون نیست خیلی زود رد میشه میره (عمر بشریت اونقدری هست که یه سال زمان طولانی حساب نشه هرچند واسه ما خیلی سخت می گذره)

    ولی این بازی که شروع شده و ساخت ویروس و پخش کردنش...

    یه ویروس مرگبارتر که همینقدر سریع منتشر بشه...

     

     

    پاسخ:
    راجع به :)

    ماها صبرمون خیلی کمه.

    بله حواسم نبود محاوره ای نوشتم :))

    راجع به...

    ببخشید خانم معلم :))

    پاسخ:
    محاوره‌ای هم نیست، غلط مصطلحه:)

    خواهش می‌کنم. 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">