اوچومونجی اوباشدان
دوشنبه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۵:۰۰ ق.ظ
هوالمحبوب
محبوب ازلی و ابدی سلام.
ایستادهای در برابرم، در قنوت نماز، در میان سجدهها، در هر قامتی که میبندم. ذکر روز و شبم شدهای، خیالت رهایم نمیکند. این منم، همان تاریکِ تاریک. همان که ماهها پشت کرده بود به بندگیات. حالا آمدهام به تجدید دیدار. آمدهام کنارت دل سبک کنم.
ردی از حضورت توی لحظهها مانده، روزها به شکوه سابق نیست، شعف سالهای قبل توی رگهایم نیست، رگ و پیام دنبال توست اما خودم دورم از داشتنت. میبینمت، از دور، میآیی و میگذری. صدایت توی روزهای تبدار بهار طنینانداز نمیشود. قلبم فرو نمیریزد از عظمتت. اما رهایت نمیکنم. آمدهام که بیابمت که حضورت را بپاشم به دقایقم. شرمم میآید دستم را به سویت بگیرم و صدایت کنم، توی نمازهای صبح و عصر ، سرم به گلهای قالی است. آسمانت را نمیبینم.
کدرم، تلخم، سیاهم، تهیام. دوباره بسازم. دوباره دستهایت را حصار تنم کنم. دوباره پرم بده، جلدت خواهم شد. روزگار نفس بریدهام کرده، تو نفس دوبارهام باش.
عنوان: سومین سحر
مپرس از من که هستی ؟ هرکه هستم فاش میگویم
گنه کارم ، سیه رویم ، بَدَم ؛ آلوده دامانم